سبک زندگی عجیب افراد
سبک زندگی عجیب افراد
نویسندهها معمولا به چند صورت قاطی کارهایشان میشوند و زندگیشان به هم میریزد. آن وقت نه میتوانند نوشتن را کنار بگذارند و نه از پس حاشیهها بر آیند. از هر دو طرف بام میافتند و زندگی ادبیشان توفانی میشود. مثلا گاهی بعضیها نویسندهها را با کتابهایشان یکی میکنند و اگر یکی از شخصیتهای کتاب نویسنده کاری بدی کند، سر نویسنده داد میزنند. از طرف دیگر، گاهی نویسندهها با خوانندههایشان درگیر میشوند. بسیاری از خوانندهها، بعد از خواندن کتاب نویسنده به شدت به او علاقهمند میشوند و ماجراهای عجیب و غریب اتفاق میافتد. گاهی هم نویسندهها آنقدر غرق دنیای داستانهایشان میشوند که واقعیتها را فراموش میکنند. ماجراهای عجیب و غریبی در این مورد مطرح میشود که همگیشان خواندنی و جذاباند.
چارلز دیکنز و تولستوی
لئو تولستوی در آخرین سالهای عمر اختلافهای زیادی با همسرش پیدا کرد. نویسنده مشهور روس، زندگی خوبی را با همسرش داشت، اما در سالهای پایانی مشکلات متولد شدند. تولستوی در ۲۸ اکتبر سال ۱۹۱۰ کشور زادگاهش را ترک کرد و البته همسر و ۱۳ فرزندش کنار او نبودند. (کسی که رمانهای چند صد صفحهای مینویسد، باید هم ۱۳ بچه داشته باشد) بعد از مدتی کوتاه نویسنده در یک ایستگاه دورافتاده راهآهن از دنیا رفت. او بعد از ترک خانوادهاش، دیگر آدم قبلی نبود. بسیاری از نویسندههایی که درباره اواخر زندگی تولستوی کتاب نوشتهاند، اعتقاد دارند عامل اصلی جدایی و اختلاف آنها «ولادیمیر چرکوف» دوست صمیمی تولستوی بود.
زندگی و شخصیت سوفیا در طول تاریخ مورد حسادت و بدخواهی کسانی قرار گرفته است که نهتنها با خانواده اشرافی سوفیا بلکه با ادبیات و نویسندگی مخالف بودهاند. البته منبع اول و اصلی آن را باید «چرکوف» نامید، چراکه دهها سال بعد از مرگ تولستوی هم تلاشهای بسیاری را برای بد جلوه دادن زندگی آنها و پررنگ جلوه دادن نقش خود در زندگی تولستوی کرد. اصلا او بود که ادعا کرد نویسنده یک دفترچه خاطرات دارد و در آن مسائل سریاش را نوشته است. این مسائل زن و شوهر را به جان هم انداخت و زندگیشان را نابود کرد.
اما به تازگی نامهای پیدا شده که نشان میدهد که این نویسنده سرشناس و معروف انگلیسی به خاطر یک هنرپیشه نوجوان همسر خود را رها کرده است. این نامه را یک کلکسیونر شخصی به نمایش گذاشته است که از طرف نویسنده معروف خطاب به وکیلش در سال ۱۸۵۸ نوشته شده است. همسر چارلز دیکنز کاترین نام دارد و دختر رئیس او بود. حاصل این ازدواج ۱۰ فرزند است. همسر چارلز متوجه عشق این نویسنده به این بانوی نوجوان شده و تصمیم میگیرد به زندگی مشترکشان خاتمه دهد، این در حالی است که دیکنز قبل از هر کاری، خانه را ترک کرده است.
این نامه زمانی نوشته شده است که دیکنز میانسال با وکیلش درباره جدایی از همسرش حرف میزند و گفته است سالانه مبلغ ۶۰۰ پوند مقرری برای همسرش در نظر گرفته شود. او در نامهاش اشاره میکند که این زن با این پول میتواند زندگی مرفهی داشته باشد و هرچه میخواهد تهیه کند. آنطور که مشخص است، چند روز بعد از این نامه این زوج از هم جدا شدهاند. فعلا این نامه، کلی آدم را پولدار میکند. بعد هم یک نامه دیگر پیدا میکنند که چارلز به زنش وفادار بوده و آن نامه هم کلی پولسازی میکند. فعلا پول حرف اول را میزند.
دنیای طنزآمیز کافکایی
گاهی به اشتباه کارهای یک نویسنده را متاثر از زندگیاش میدانیم. مثلا خیلیها میگویند که بعد از خواندن کتابهای کافکا، دپ زدهاند. اصلا بعضیها فکر میکنند که کافکا در تمام طول عمرش حتی یک لحظه هم نخندیده است. درست است که او مشکلاتی داشت، اما بخشهای شیرینی هم در زندگیاش وجود داشت.
زندگینامهنویسان گفتهاند که خیلی پیش میآمده که کافکا قسمتهایی از کتابهایی را که رویشان کار میکرده، برای دوستان نزدیکش بخواند، و در این خوانشها همیشه بر جنبه طنزآمیز نثر متمرکز بوده. میلان کوندرا طنز کافکا را در اساس فراواقعگرایانه و الهامبخش هنرمندانی چون فدریکو فلینی، گابریل گارسیا مارکز و کارلوس فوئنتس میداند. مارکز میگوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «میتوان جور دیگری نوشت». اما همه مقلدانی که به طور کورکورانه از کافکا تقلید میکنند، فکر میکنند که دلیل موفقیت او در عبوس بودنش است.
رازهای سلینجر
نمیشود مطلبی در مورد حاشیه زندگی نویسندگان داشته باشیم و اسمی از سلینجر و همینگوی نداشته باشیم. لری کینگ، همان مصاحبهگر معروف که اتفاقا دو، سه بار هم با رئیس جمهوری محبوب ما مصاحبه کرده، آرزو به دل ماند تا یک بار با سلینجر دوستداشتنی ما حرف بزند. یکی از دلایلی که این نویسنده دوستداشتنی تن به گفتوگو با مطبوعات نمیداد، این بود که همیشه میترسید زندگیاش با کارش گره بخورد. او پنج بار ازدواج کرده بود و حاشیههای کمی در زندگیاش نداشت. همین حاشیهها میتواند او را از صحنه نویسندگی محو کند. با همه این مسائل، هنوز هم خیلیها سعی میکنند زندگی خصوصی نویسنده را با کارش قاطی کنند. مثلا میگویند که سلینجر در مدرسه نظام، شاهد خودکشی یکی از همکلاسیهایش و پرت شدنش از پنجره بود. بعد ماجرای جیمز کسل «ناطور دشت» را یادمان میاندازند. خدا را شکر که همینگوی اهل مصاحبه نبود، وگرنه کلی حاشیه برایش درست میکردند.
و باز هم همینگوی
ارنست همینگوی معتقد بود یک نویسنده برای آنکه خلاق باشد، باید در فضایی عاشقانه زندگی کند. خود آقای نویسنده جور خلاقیت چند نویسنده را کشید. اما این بار نمیخواهیم در مورد حاشیههای این جنسی آقای نویسنده بنویسیم. میخواهیم در مورد حاشیههای رمان «پیرمرد و دریا» بنویسیم. همینگوی در طول نوشتن این رمان چند بار دچار دریاگرفتگی شد.
رمان «پیرمرد و دریا»ی همینگوی به زعم منتقدان ادبیات داستانی یکی از شاهکارهای اوست. نکته اول درباره این رمان بازنویسی چهلباره آن است که میتواند بهخودیخود برای نویسندگان جوان سرمشق باشد. حساسیت همینگوی آن هم در اوج شهرت تا جایی است که سالها وقتش را صرف نوشتن این کار میکند. نکته خواندنی درباره این کار آن است که همینگوی در طول نوشتن «پیرمرد و دریا» بارها سر از بیمارستان در میآورد و پزشکان معالج مشکل خستگی زیاد و دریازدگی را در مورد او تشخیص میدهند، در حالی که نویسنده در زمان نوشتن این کار کیلومترها از دریا فاصله داشته است.
این ماجرا به شکلی دیگر در مورد انوره دو بالزاک اتفاق افتاده است. وقتی این نویسنده ساعتهای آخر عمرش را میگذراند، اسم دکتری را صدا میزد که کسی در پاریس پیدایش نمیکرد. بعدها فهمیدند که این دکتر، یکی از شخصیتهای رمان «بابا گوریو» بوده است.
کامو و مرک
آلبر کامو یکی از نویسندگانی بود که به شدت از دنیای اطرافش تاثیر میگرفت. همه ما چهره بسیار زیبایی از نوع زندگی کامو داریم. اما همه همدورههای نویسنده میدانند که او حاشیههای زیادی داشت. در بسیاری از زندگینامهها یا تاریخهای شفاهی هم آمده که کامو، ارتباطهای زیادی با بازیگرهای تئاتر همدورهاش داشت. اما شخصیت نویسنده طوری است که کسی به این مسائل توجه نمیکند. او دنیا را شیفته خود کرد.
کاترین کامو، دختر نویسنده سالها بعد از مرگ او، نکات جالبی را درباره پدر میگوید. کاترین اعتراف میکند که همه روزهایش را با خاطرههای کودکی با پدرش میگذراند: «یک شب که به مرگ فکر میکردم، خیلی ترسیدم. از اتاقم مادرم را صدا زدم، اما صدای پدرم به من پاسخ داد: اگر میخواهی با مادرت حرف بزنی باید تکان بخوری. من از تختم بیرون آمدم و به پدرم اعتراف کردم که میترسم بمیرم و او جواب داد: این فکر خیلی مسخره است. برو بخواب. آنقدر به پدرم اعتماد داشتم که رفتم خوابیدم و بلافاصله هم خوابم برد. آن موقع هشت سالم بود. وقتی یادداشت او را در دفتر خاطرات روزانهاش خواندم، ۴۰ سال داشتم: «کاترین از مردن میترسد. این که چنین وحشتی به سراغ چنین موجود کوچکی میآید، چیزی جز رسوایی مطلقی برای دنیا نیست.»
فقط یک لحظه با خودتان فکر کنید تا پی به عظمت کار ببرید. یک نویسنده حتی از مسائل خیلی خیلی ساده به مسائلی بزرگ و هستیشناسانه میرسد.
دردسرهای نویسنده «مادام بوآری»
در رابطه با این موضوع می توانید در سایت ازدواج مقاله های بیشتر را مطالعه کنید
فلوبر به جز چند مورد هیچ گاه از خانه قدیمی و اعیانی خود که باغچهای در کنار رود «سِن» دارد، خارج نمیشود و عشقش این است که خودش باغچههایش را گلکاری کند. او در هشتم ماه مه سال ۱۸۸۰ با وجود هیکل تنومند و قیافه سالمی که دارد، در حالی که هنوز به مرز ۶۰ سالگی نرسیده و نمیتوان به او عنوان پیرمرد داد، به مرگِ ناگهانی میمیرد. در۱۸۵۴ برای اولین بار دچار حمله صرع میشود که پیامد آن برایش فلج عضلانی کوتاهمدتی است. ترس از حمله غافلگیرانه صرع برای همه عمر با او میماند. با مرگِ پدر و رها کردن درس حقوق، که از آن متنفر است، و علمِ به اینکه توان درگیر شدن با زندگی را ندارد، فلوبر تصمیم میگیرد تا پایان عمر تنها نظارهگر زندگی باشد و مشاهدات خود را بنویسد و از این رو با وجود پیدا کردن روابطِ عاشقانه گاه به گاه که، به شهادتِ نامههای ردوبدل شده، توفانیترین آن با لوییز کوئل بوده، هیچ کدام از این روابط در زندگیاش مرکزیتی پیدا نمیکند.
در این رابطه بخوانید :
منبع:فارس پاتوق
مشاوره در برترین مراکز مشاوره مورد تایید کانون مشاوران ایران
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.