رنگ تو، آیینه درون توست
رنگ تو، آیینه درون توست
وقتی بچه بودم، همیشه رنگ بنفش را از رنگهای دیگر بیشتر دوست داشتم. حسی که این رنگ به من میداد، نوعی از راز و رمز را تداعی میکرد که انگار هیچ وقت تمامی نداشت. این علاقه بین خانواده و دوستانم هم پوشیده نبود. برای همین هدیههایی که در کودکی میگرفتم، اکثرا بنفش رنگ بودهاند. حالا دو سالی است که کشف کردهام از رنگ سبز بیشتر خوشم میآید. دلیلش را نمیدانم، اما این رنگ برایم حسی از آفرینش، جنون و طغیان را تداعی میکند که این روزها بیشتر باب طبع من است.
نمیدانم کدام یک از این دو رنگ را باید به عنوان رنگ خودم بپذیرم. تنها چیزی که در این مورد به ذهنم میرسد، این است که رنگ جدید مطلوب من بازتابی از همین تغییر است که در خودم احساس میکنم.
دنیای ذهنی هر کس میتواند منحصر به خود او باشد. این دنیا معمولا ساده شدهای از دنیای بیرون از ذهن است که ذهن ما با حذفکردن زوایدش به آن شکلی آرمانی میبخشد. بعضی از آدمها تمایل دارند تاثیرهایی را که از دنیای بیرون میگیرند، به شکلی آزاردهنده برای خودشان تفسیر کنند. دنیای درونی این آدمها همیشه شبیه فاجعه است. در این دنیا سویههای مفید و آرامشبخش چیزها با دخالت ذهن حذف میشوند و آنچه باقی میماند، زشت و ناهموار است. از طرف دیگر آدمهای دیگری هستند که دریافتهای خودشان را از جهان جوری غربال میکنند که باقی ماندهاش در ذهنشان جهانی آرامشبخش و زیبا میآفریند. جهانی که چیزهای زشت و آزاردهنده از آن حذف شدهاند. ذهن همه آدمها جایی میان این دو حد نهایی عمل میکند.رنگ تو، آیینه درون توست
هرچه شناخت ما از دنیا محدودتر باشد، بخش بیشتری از آن را در ذهنمان مطابق الگویی که پذیرفتهایم بازسازی میکنیم. به این ترتیب کودکی که در یک شهر بزرگ و دور از تجربههای دشوار زندگی بزرگ میشود، بخش بزرگتری از جهان خودش را با الگوی ذهن خودش میآفریند. در این بین الگوهای رویاسازی را هم که از طریق رسانههای مختلف از سینما گرفته تا ماهواره و اینترنت پیش روی چنین کودکی قرار میگیرد و الگوهای سادهسازی دنیا را در زمانی کوتاه در اختیارش قرار میدهد، نباید فراموش کرد.
این در حالی است که تجربهها و الگوهای محدودتر شهرهای کوچکتر کودکی را که در آنجا به دنیا آمده است، در تماس مستقیمتری با واقعیت قرار میدهد و دنیای ذهنی او را محدودتر میکند. بگذریم که این روزها آن قدر رسانهها پوشش وسیعی پیدا کردهاند که شاید نتوان به سادگی میان الگوهای رویاسازی مناطق مختلف فرق قائل شد.
به این ترتیب رنگ من زاییده رفتاری است که در ذهن خودم با جهان واقعی میکنم. اگر در دوران کودکی ذهن من از بین رنگها به بنفش واکنش مثبتتری نشان میداده، به این دلیل است که در آن دوره با آن همه ناآرامی و جنجال که دنیای دور و بر من داشته ذهن من تمایل داشته است که همه چیز را به شکلی آرام و به دور از جنجال تفسیر کند. وقتی دنیای بیرون آدم سرشار از بینظمی باشد، ناخودآگاه ذهن به سمت نظم بخشیدن و ایجاد نوعی فضای آرام میرود که بتواند تعادل روانی را برای فرد ایجاد کند. اما تغییر رنگ مورد علاقهام به چه معناست؟ به نظر خودم معنایش این است که توانستهام با واقعیت بیرونی آشتی کنم و دیگر ذهنم رنگ غالبی را که بیرون از خودم میبینم پس نمیزند. نکته دیگر به نظرم این است که این رنگ برای من طغیانی است در برابر رنگهای تیره و خاکستری که به زور میخواهند خود را به زندگی من تحمیل کنند. به این ترتیب به جای آن که از غوغای بیرون به آرامش مصنوعی درونم کوچ کنم، سعی میکنم آرامش و نظم را به دنیای بیرون بکشانم و آن را همگانی کنم.
این تجربه برای خودم به این معناست که اگرچه ما در برابر قابلیت ثانویهسازی و ذهن سادهکننده خودمان کاری از دستمان بر نمیآید و همه در جهانی زندگی میکنیم که زاییده عملکرد ذهن ما در سادهسازی جهان اطراف است، اما چگونگی این ساده سازی و برخوردی که با دنیای اطرافمان میکنیم، آن قدر اهمیت دارد که میتواند ماهیت جهان ذهنی ما را به طور کلی عوض کند. انتخاب نوع این برخورد بخشی زاییده تربیت ذهنی ماست و بخشی زاییده انتخاب نوع برخوردی است که در زندگی خود با واقعیتهای بیرونی میکنیم. در مورد من این انتخاب به تازگی عوض شده است. یعنی به جای فرار از واقعیت یاد گرفتهام چطور آن را بشناسم و بر آن تاثیر بگذارم.رنگ تو، آیینه درون توست
در این رابطه بخوانید :
چیزی که میبینی همان نیست که دیدی!
یک اتفاق مثل تصادف مردی با ماشین بنز وقت گذشتن از خیابان، به شکلهای مختلف به مغز افراد مختلف ناظر مخابره میشود. یکی که در پیادهرو ایستاده میگوید مرد خود را جلوی ماشین انداخته، دیگری مطمئن است بنز سرعتش را کم کرده، آن یکی که آن سمت چهارراه است، قسم میخورد کفش مرد موقع برخورد با ماشین از پایش درآمده، دیگری هم عناصری مبهم را در ذهن خود میسازد که یکسره از تخیلش نشئت گرفته است. همه همان چیزی را میگویند که گمان میکنند دیدهاند. چشم نیمی را میبیند و نیمی را میسازد. این نوعی مشارکت میان عین و ذهن است، اما تفاوت بین عینت یعنی آن چه وجود دارد با آن چه ما در ذهن میسازیم، انگار ضرورت راهیابی به چیزی دیگر است، ترکیبی از عین و ذهن تا هر رویدادی از زاویهای دیگر روایت شود. گاهی هم اطلاعات بیرونی با تصاویر ذهنی ادغام میشود.
مطابق قوانین فیزیک کوانتوم و قانون اثر مشاهدهگر، نوع افکار بیننده باعث تغییر «تابع موج کوانتومی» و شکلگیری وقایع مطابق نگاه مشاهدهگر میشود. وقایع بیرونی با تغییر درونی مشاهدهگر، چشماندازی نو ایجاد میکند. گاهی هم قالبهای ذهنی افراد، خود آگاهی انباشته از احساسات منفی و برداشتهای بعضا نادرست که در برابر تغییر مقاوماند پدیدههای ذهنی را ایجاد میکنند که انتظار بیننده است نه آن چه واقعا وجود دارد. و این طور مشاهدهگر از ادراک ابعاد دیگر واقعه محروم میشود.
نویسنده هم مثل مشاهدهگری دقیق جهان هستی را بررسی میکند، چشم او شبیه آینه یا عدسی، انعکاسی از تصویر شیء موردنظر را به مغز مخابره میکند. او با دید خود جهان را میبیند؛ به عبارت صحیحتر، نیت ذهنیاش را به دنیای خارج میفرستد و آن را روی آن چه مشاهده میشود قرار میدهد. گاهی هم جرقهای ذهنش را روشن میکند و از دل خاطرات بازیافته، سیل بیپایان کلمات؛ تصاویری ناب فوران میکنند که احتمال وقوعشان درجهان بیرون مساوی صفر است. این تصاویر بعد از گذر از آستانه هوشیاری، از طریق مسیر خود آگاه به میان افکار سامان دادهاش در حین نگارش میریزد و دستش و قلم گذرگاهی میشود تا جریان بیپایان تخیل روی کاغذ نوشته شود.
این جهان خلق شده توسط نویسنده شبیه به واقعیت است، آن قدر که انگار کپی دقیقی از بیرون صورت گرفته. وقایع و حوادث منطقی و باورپذیر به نظر میرسند، اما در واقع عینیتی ندارد. نویسنده داستانهای تخیلی یکسره خود را به حسی بیپایان میبخشد و تسلیم آن میشود و نویسنده واقعگرا گرچه به واقعیت توجه دارد آن را از مجرای تخیل خود دیگر باره میآفریند، ولی به هر حال نوشته از جنس واقعیت بیرونی نیست، از جنس تصاویر ذهنی است، اما اگر نظر برخی دانشمندان درست باشد که جهان نوعی هـولوگرام غولپیکر است، یعنی توهمی است باشکوه با تصاویر شبحوار. انگار تفاوتی بینشان نیست و ذهن و عین هردو از جنس تصاویر ذهنی هستند، آنچه واقعیت به نظر میرسد، خود تصاویر ذهنی فکری و خردی برتر و ناپیداست.رنگ تو، آیینه درون توست
با وجود این نظریهها انگار در جهانی از اشباح و اوهام گام برمیداریم و چیزهایی را هم که با چشم خود میبینیم، نباید باور کنیم. همه ناظران درست میگویند، هرچند آن چه میگویند ممکن است شباهتی به هم نداشته باشد. نویسنده درصدد ایجاد ارتباط میان دو چیزی است که تجلی از یک چیز هستند، اما در واقعیت امر ارتباطی به لحاظ کیفی به هم ندارند.
میتوانید برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت مشاوره ازدواج مراجعه کنید
تقریبا راهی برای کشف واقعیت صحنه تصادف مرد با ماشین بنز وجود ندارد. تصادف واقعا رخ داده است، اما رسیدن به قطعیت درمورد یک امر واحد از طریق افراد مختلف یا درک همسان دو سوژه از یک چیز، درست به محالبودن حضور فعال یک سوسمار در میان شهروندان یک شهر است!
منبع:e-teb.com
مشاوره در برترین مراکز مشاوره مورد تایید کانون مشاوران ایران
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.