مشاور ازدواج:شوهر ایده آل

مشاور ازدواج:شوهر ایده آل

شوهر ایده آل

فکر می‌کنم حتی آن‌هایی که در زندگی‌شان فقط هفت کتاب خوانده‌اند، اسم این نویسنده کانادایی را شنیده‌اند. او همان نویسنده است که ترانه علیدوستی کتابی از او را به فارسی ترجمه کرده است. ترانه علیدوستی همان بازیگر مشهور سینمای ایران است، دختر حمید علیدوستی بازیکن سابق تیم ملی و «هما»ی تهران. مادر او نادره حکیم الهی، مجسمه‌ساز است. ای بابا! نمی‌دانم به چه زبانی بگویم که شما الیس مونرو را می‌شناسید.
اگر حتی این‌هایی را که تا حالا گفتم ندانید، حتما یکی از چند کتابی را که از او به فارسی ترجمه شده خوانده‌اید؛ مجموعه داستان کوتاه‌هایی از جمله «رقص سایه‌های شاد»، «زندگی دختران و زنان»، «فکر کردی کی هستی؟» و «فرار». حالا سراغ او رفته‌ایم تا کمی درباره آخرین کتابش بدانیم. «زندگی دوست‌داشتنی» یکی از کتاب‌های پرفروش سال ۲۰۱۲ بود و وقتی کتاب یک نویسنده جدی موفق می‌شود، حتما ما با کتاب خاصی روبه‌روییم.

نویسنده‌ای که بازنشسته نشد
«زندگی دوست‌داشتنی» یک مجموعه داستان است که نه‌تنها در سال گذشته میلادی در فهرست پرفروش‌ترین‌ها بود، بلکه تحسین‌های زیادی را نیز برانگیخت. الیس مونرو نویسنده ۸۱ ساله این مجموعه داستان کوتاه، پیشتر اعلام کرده بود قصد دارد نویسندگی را کنار بگذارد و به یک زندگی عادی و معمولی مشغول شود. اما ایده‌ها و سوژه‌های جدیدی که ذهن او را مشغول به خود کرده بودند، به او این اجازه را نداده که مثل دیگر زنان، عادی زندگی کند. او ناچار دوباره دست به قلم برد و مجموعه‌ای جدید با عنوان «زندگی دوست داشتنی» را نوشت. مونرو این مجموعه را که می‌توان به نوعی یک خودزندگی‌نامه خواند، آخرین اثر ادبی خود معرفی کرده است. البته باز هم باید ببینیم که به قولش وفا می‌کند یا با نوشتن یک مجموعه داستان دیگر، بار دیگر برمی‌گردد. البته او مثل یک زن خانه‌دار، کارهایش را انجام می‌دهد و از بچه‌هایش مراقبت می‌کند. الیس در مورد تقسیم کاری‌اش می‌گوید: «حقیقتا نه کارهای خانه من را خسته می‌کرد و نه دخترهایم. این نویسندگی بود که گاهی من را واقعا خسته می‌کرد. گاهی دلم می‌خواست مثل زن‌های دیگر ساده زندگی کنم. یک زندگی معمولی داشته باشم و این همه شخصیت در سرم در حال جنب و جوش نباشند. گذشته از این‌ها هر چه که می‌نوشتم، احساس می‌کردم خوب از کار درنیامده است. من همیشه به دنبال چیزهایی می‌گشتم که نبودند، یا سخت به دست می‌آمدند. بنابراین این توازن برقرار کردن نبود که دشوار به نظر می‌رسید، خود نویسندگی بود. من در نوشتن بسیار سخت‌گیر هستم و هر چیزی را نمی‌پسندم. معدود هستند شمار نویسندگان معاصری که من کارهایشان را می‌خوانم و می‌پسندم و به معنای واقعی از آن‌ها لذت می‌برم. به همین خاطر، سخت‌گیری در انتخاب موضوع و نوع نگارش گاهی برایم طاقت‌فرسا می‌شد و زندگی را برایم سخت می‌کرد.»

پیش از دستور
قبل از این‌که سراغ آخرین نوشته الیس مونرو برویم، بد نیست کمی در مورد سبک نوشتن و نوع داستان‌هایش بدانیم. بسیاری از منتقدان و نویسندگان وطنی که معمولا بدون خواندن کامل کتاب‌ها، در موردشان نظر می‌دهند، معمولا الیس مونرو را با مارگریت اتوود مقایسه می‌کنند.ازدواج با مرد مطلقه

در این‌جا از همه کسانی که این‌طوری فکر می‌کنند، دعوت می‌کنم تا در مناظره شرکت کنند و بگویند که کجای این دو نویسنده به هم شبیه است. البته واضح و مبرهن است که هر دو نویسنده زن هستند و البته کانادایی. و البته هر دو داستان هم می‌نویسند، اما جدای از این ماجرا، هر دو این افراد نویسنده هستند، اما سبک نوشتنشان هیچ ربطی به هم ندارد.
جالب اینجاست که مارگریت اتوود بیشتر به دلیل فعالیت‌های اجتماعی‌اش (Activism) مشهور است و قلم تندوتیزش، اما الیس مونرو به دلیل داستان‌های عمیق و خواندنی‌اش شهرت دارد. الیس مونرو استاد به‌تصویرکشیدن ارتباطات انسانی از جمله شهرک‌نشینی، تحصیل، ازدواج، طلاق، درگیری‌ و پیچ‌وخم زندگی در آمریکای شمالی است، بنابراین کارهایش را می‌توان روایت ادبی از تاریخ این منطقه دانست. الیس مونرو را بایستی یکی از پیروان مکتب «ادبیات تصویر» دانست که شاخصه‌ ادبیات آمریکایی است.

در این نوع ادبیات، بیش از آن‌که به مسائل صرفا روان‌شناختی یا تکنیک‌های زبانی و شگردهای بیانی توجه شود (مثل ادبیات فرانسوی یا آمریکای جنوبی)، ارتباطات انسانی را با دقت نقاشی می‌کند و به تصویر می‌کشد. به همین لحاظ، این نوع ادبیات پایه‌ای است برای نمایش و سینما. دقت در تحلیل لحظات و بازنمایی موقعیت‌های فرد در اجتماع نیز شاخصه دیگری از کار مونرو است که در ایران به این نوع ادبیات می‌گویند «داستان موقعیت».

دستور کار
الیس مونرو، برنده جایزه پن/مالامود، جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی، جایزه او هنری و جایزه بین‌المللی بوکر بوده است. از این نویسنده داستان‌های مختلفی به صورت پراکنده به فارسی ترجمه شده که فقط کافی است جست‌وجوی کوتاهی در اینترنت داشته باشید.
او از جمله نویسندگانی است که صبح زود از خواب بیدار می‌شود و مثل کارمندها شروع می‌کند به نوشتن و اتفاقا شباهت زیادی به کارمندهای ایرانی دارد، چون هم زیاد مرخصی می‌گیرد و هم تخصص بالایی برای از زیر کار در رفتن دارد. او هر وقت که حوصله ندارد، نوشتن را کنار می‌گذارد.
الیس از همان بچگی علاقه زیادی به نوشتن داشت. می‌گوید که اسم آدم‌ها زندگی‌شان را تغییر می‌دهد و اسم او، باعث شده بود تا همه او را با داستان «الیس در سرزمین عجایب» بشناسند.

او از همان روزهای کودکی یاد گرفت که بچه‌های دور و اطرافش را با قصه گفتن سرگرم کند. اما نوشتن بعدها برایش یک حرفه شد با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش: «واقعا برایم شگفت‌آور بود که این همه نویسنده مستعد در نسل‌های پیشین خانواده‌مان وجود داشته است. اما حقیقت این بود که اطرافیانم به غیر از مادرم همیشه مرا تشویق می‌کردند تا مثل آن‌ها بافندگی یاد بگیرم. مثلا خاله‌ها و مادربزرگم همیشه بر این امر اصرار داشتند و من هم هیچ وقت علاقه‌ای به این موضوع نشان ندادم. یک روز در کمال شگفتی همگی‌شان اعلام کردم که می‌خواهم نویسنده شوم که سرانجام هم شدم.»
می‌گوید همه داستان‌هایی که می‌نویسد از همان لحظه اول برایش دل‌چسب نیستند. خیلی از این داستان‌ها، کمی بعد از آن‌که شروع می‌شوند، خودبه‌خود جالب می‌شوند: «مثلا همین الان روی داستانی کار می‌کنم. خیلی داستان را دوست ندارم. هر روز صبح روی آن کار می‌کنم و چنگی به دلم نمی‌زند. واقعا دوستش ندارم، اما ادامه می‌دهم، شاید جایی تغییری رخ دهد و جذب آن شوم.» (البته منظور او همین الانی که شما این نوشته را می‌خوانید نیست، چون کانادا با ما بیش از ۱۰ ساعت اختلاف زمانی دارد و از طرفی مونرو گفته که می‌خواهد بازنشسته شود.)
خاله الیس ادامه می‌دهد: «اغلب پیش از شروع به نوشتن داستانی، کلی با آن نشست و برخاست می‌کنم. وقتی به‌طور مرتب وقت نوشتن ندارم، داستان‌ها مدام در ذهنم رژه می‌روند، تا جایی که وقتی می‌نشینم به نشستن کاملا در آن غرق شده‌ام. این روزها این غرق شدن را با یادداشت برداشتن انجام می‌دهم. چندین و چند دفترچه یادداشت دارم که با خط خرچنگ قورباغه پر شده‌اند، همه چیز را در آن می‌نویسم. گاهی وقتی به این نسخه‌های اولیه نگاه می‌کنم، با خودم می‌گویم واقعا سودی هم دارند؟ می‌دانید من از آن نویسندگانی نیستم که از موهبت سرعت برخوردار هستند و سریع می‌نویسند.»

ممکن است او روزی از کارش راضی باشد و کلی هم چیز نوشته باشد، اما فردایش از خواب بیدار می‌شود و حوصله ادامه دادن داستانش را ندارد. در این جور مواقع متوجه می‌شود که حتما یک جای کار می‌لنگد: «اغلب یعنی ۷۵ درصد اوقات همان ابتدای کار می‌فهمم که باید بی‌خیال داستان شوم. یکی دو روز دچار افسردگی می‌شوم و دور خودم می‌چرخم. به چیز دیگری که می‌توانم بنویسم فکر می‌کنم. مثل یک رابطه می‌ماند. وقتی می‌خواهید کسی را فراموش کنید، با فرد دیگری بیرون می‌روید که اصلا علاقه‌ای به او ندارید، اما هنوز این مسئله را متوجه نشده‌اید.»

دیگر مقالات مشاوره ازدواج :

مشاوره قبل ازدواج

مشاوره قبل ازدواج رایگان

مشاوره آنلاین قبل ازدواج

مادربزرگی که از مادرش می‌نویسد
مونرو می‌گوید که مادرش تاثیر زیادی در زندگی‌اش گذاشته است: «مادرم هنوز که هنوز است، رکن اصلی زندگی من محسوب می‌شود، چراکه او زندگی بسیار اندوه‌بار و مشقت‌باری را پشت سر نهاده و زنی به غایت شجاع بود. او تمامی تلاشش را صرف این امر کرد که من با کسب عالی‌ترین مدارج علمی در راه ناهمواری که خودش پیموده بود، قدم نگذارم. گرچه عمر او بسیار کوتاه بود، اما تاثیری که او بر تمام زندگی من گذاشت، انکارناشدنی است.»
مجموعه داستان «زندگی دوست‌داشتنی» شامل داستان‌هایی از سرگذشت انسان‌هایی است که هر کدام به نوعی از سرنوشتی که برایشان تعیین شده سر باز زده‌اند. همه آن‌ها، خواسته یا ناخواسته به راه دیگری رفته‌اند. این ماجراها در داستان‌های «رهایی ماورلی»، «کری»، «قطار»، «آموندسن» و چند داستان دیگر رخ می‌دهد. خود مونرو هم زندگی مشابهی را پشت سرگذاشته است. اما با این همه هر گونه شباهتی میان نوشته‌ها و زندگی شخصی‌اش را به شدت تکذیب می‌کند: «من همیشه قسمت‌هایی از ماجراهای زندگی واقعی‌ام را در داستان‌هایم استفاده کرده‌ام، اما در این کتاب اخیرم نمی‌خواستم موضوع زندگی شخصی‌ام نقشی محوری داشته باشد. با این حال تا حدی باز هم دست از روایتگری پیرامون زندگی خانوادگی‌ام نمی‌کشم. اما در مورد مجموعه داستان «منظره از پشت پنجره قلعه راک» که شما از آن نام بردید، باید بگویم که تا آن‌جایی که در توانم بود، تمرکزم را معطوف ماجراهای خانوادگی و شخصی‌ام کرده بودم.»

در جست‌وجوی محبت
داستان «آموندسن»، ماجرای دختری است که گرفتار زندگی با مردی بسیار خودخواه و متکبر است. اما در نهایت تصمیمی عاقلانه می‌گیرد. او سعی می‌کند که بیشتر منطقی باشد و آن مرد را فقط در رویاهایش دوست داشته باشد. اما در داستان «رهایی ماورلی» ماجرا در مورد چند نفر روایت می‌شود که در جست‌وجوی محبت هستند: «ما در زندگی ماشینی خود عشق و محبت را گم کرده‌ایم. یکی از این شخصیت‌ها، زنی معلولی است که سرنوشت او و همسرش معلوم است و چاره‌ای جز پذیرش این زندگی ندارد. البته این را هم بگویم، گاهی وقت‌ها خیلی دوست داشتم که شخصیت‌های داستان‌هایم جایی با هم برخورد کنند و بالاخره جوری با هم کنار بیایند. اما به طور اخص در داستان بندرگاه، که قدری هم به داستان جوانی‌های خودم شبیه است. دوست داشتم یک همسر ایده‌آل را تصویر کنم. اما در نهایت گذاشتم شخصیت داستانم از ایده‌آل بودن خسته شود. فقط خدا می‌داند که بعدش چه خواهد شد.
داستان قطار کمی متفاوت است. در مورد مردی است که از نبودن هیچ زنی در اطرافش بی‌نهایت خوشحال است. فکر می‌کنم دلیلش این است که در دوران جوانی‌اش زنی آشوبگر او را عذاب داده بوده است. فکر هم نمی‌کنم او بتواند کمکی به خودش بکند. باید از زن‌ها فرار کند، سرنوشتش این است. می‌بینید، من این‌طور شخصیت‌های داستان‌هایم را می‌بینم و دست به نگارش می‌زنم. حالا اگر سرنوشت را هم دخیل می‌بینم، زیاد غیرعادی نیست.»
خاله الیس دوست دارد در شهری کوچک زندگی کند و بنویسد، چون ماجراهایی که در شهرهای بزرگ روی می‌دهد، هیچ حس‌وحالی ندارند و همه آدم‌ها شبیه به هم هستند. اما به گفته او در شهرهای کوچک همه چیز دست اول است. با این همه می‌گوید که هیچ وقت برای نوشتنش کمبود سوژه نداشته است: «هیچ وقت مشکل ماده خام داستانی نداشتم. منتظر می‌شوم ایده بیاید و می‌آید. همیشه در نوشتن اعتمادبه‌نفس بالایی داشتم. به نظرم اعتمادبه‌نفسم نتیجه احمق بودنم است. چون خارج از تمامی جریان‌ها زندگی کردم، وقتی مثل من در شهر کوچکی می‌نویسی که بقیه فقط می‌توانند بخوانند، فکر می‌کنی موهبتی به تو رسیده است و این اعتمادبه‌نفس می‌آورد.»

سایت مشاوره قبل ازدواج به شما در رابطه با این موضوع کمک خواهد کرد

منبع:e-teb.com

مشاوره در برترین مراکز مشاوره مورد تایید کانون مشاوران ایران

مرکز مشاوره ازدواج

1 پاسخ
  1. ستاره
    ستاره گفته:

    سلام خواستگاری با شرایط و موقعیت مناسب دارم.فعلا یک جلسه گفتگو کردیم به طور کلی ایشون در نظرم دلنشین نبودن.البته ناگفته نماند به طور ناخودآگاه ایشون رو با خواستگار قبلی که اتفاقا بیشتر از سایر خواستگارا به دلم نشسته بودند مقایسه میکنم و احتمالا نقش این مسئله رو هم نمیشه نادیده گرفت.به نظر شما باید به حس اولیه اعتماد کرد یا بهتره ادامه بدم و امیدوار باشم تغییری در احساسم ایجاد بشه.

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *