احساس گناه در زندگی

احساس گناه در زندگی

گناه و در کل مرتکب یک گناه شدن می تواند عواقب خیلی بدی برای فرد داشته باشد  و احساساتی همچون پشیمانی و عذاب وجدان را به همراه دارد. به خصوص اگر فرد با زندگی دیگران بازی کرده و یا در مباحث و مسائل جنسی مرتکب گناه شده باشد. اینجور افراد زندگی خوبی نداشته و همواره فکر گناهانشان آنان را مورد آزار قرار می دهد. درست است که از یک جایی به بعد ارتکاب گناه برای آنان عادی می شود اما فکر و عذاب وجدان هیچ گاه آنان را آسوده نخواهد گذاشت.

line-separator

این افراد برای مقابله با این افکار یا خود را غرق در گناه می کنند و یا از راه خود بازگشته و پشیمان می شوند. بهترین راه برای آنان مشورت با کارشناسان و روانشناس ها است اما یک نکته حیاتی برای این افراد عدم چشیدن طعم خوشبختی در زندگی اینده خودشان است. آنان ازدواج کرده و حتی بچه دار می شوند اما این فکر که فردی گناه کار هستند و گذشته ای بد دارند آنها را مورد اذیت قرار می دهد. تا جایی که توان مقابله نداشته و دست به کارهای افراطی میزنند.

line-separator

توصیه مشاوران به این افراد این است که از هرکجا که می توانندجلوی گناه خود را بگیرند سپس با مشورت و کارشناسی دقیق ازدواج کرده و گدشته خود را با همسرشان قبل از ازدواج در میان بگذارند در این صورت می توانند از عذاب وجدان راحت شده و بسیاری از مشکلات خود را حل نمایند. اما باید بدانند که وقتی ازدواج کرده اند متعهد هستند و دیگر باید به زندگی خود پایبند بوده و برای خوشبختی همسر و فرزندانشان تلاش نمایند.

منبع:e-teb.com

 

 

173 پاسخ
« دیدگاه های قدیمی تر
  1. ناشناس
    ناشناس گفته:

    سلام و عرض ادب به شما من متاهل هستم یازده سال از عروسی میگذرد واقعا من هیچ همسر مو از اول ازدواجمم دوست نداشتم هیچ برام اهمیت نداشت ادم خوبی من در سن سیزده سالگس ازدواج کردم که هیچ نمفهمیدم ازدواج چی هست نمفهمیدم زندگی چی هست از ما بزرگ ها مون برامون تصمیم میگرن و اینکه من حالا چهار فرزند دارم واقعا باکسی تلفنی صحبت میکردم اما اولا بخاطر استوار نگداشتن زندگی اونا میدونید دختر عموم همیشه به من میگفت به شوهرم اینو بگو اونو بگو بخاطر همون هیچ نفهمیدم که چرا من بهش علاقه پیدا کردم و بریش به ارسال پیام بهش گفتم که من دوستش دارم و اون برام گفت نگو این حرف ها رو بعد این حرفا خوبیت نداره بعد دیگه نگوفتم تا که خود اون اقا برام ابراض علاقه کرد گفت یه چیزی بگم ناراحت نمشی گفتم نه بگو گفت من تو رو دوست دارم واقعا دوستت دارم بیا هر دوتو مون همرای این هر دو زندگی مونو تموم میکنیم گفتم باشه من خیلی از این چیزا بعدم میومد ولی شوهرم شکاک من براش مگفتم من پاکم ولی باور نداشت منم گفتم باشه وقتی شوهرم هیچ باوری ندار سرم دیگه مخوام چی کار از سیزده سالگی من همراش زندگی میکنم یه پچه بودام دنبال بازی کودکانه خودم مهمون که میومد خونه مرفتم چای میزاشتم پیش مهمون بعد میومدم دنبال بازی خودم خیلی کوچیک بودام واقعا من دلم بر خودام مسوزه الان الان بیست بیست شش سالم بچه اولیم بخاطریکه زیاد کوچک بودام مورد تو شکمم الان پسر بزرگم ده سالش واقعا خیلی ناراحت کننده است که خودت طفل باشی و باید از طفل خودت مواظبت کنی خیلی ها منو درک نمکونن بخاطریکه هیچ شاید با این سوژه اصلا رو به رو نشوده باشن واقعا زندگی بعدی رو سپری کردام بعدان من و این اقا تصمیم جدی گرفتیم که من از شوهرم و اون از خانمش جدا میشه بعد من پیش قدم شودام به شوهرم گفتم من میخوام ازت جدا بشم منو جدی نگرفت و تا اینکه به پدرم گفتم پدرم خیلی ناراحت شود بعد علتشو پرسید من گفتم علت خیلی داره میدونی پدر جان منو تو توی خونت فقط سیزده سال گذاشتی بمونم فقط سیزده سال نموندی درس بخونم و یک ادم باشم که به درد جامعم بخورم اره تو که به من اینجور کار تهملی رو کردی حالا من ابروی همه تونو میبرم من دیگه نمخوام تو این زندگی باشم که دوران کودکیمو با بچه های خودام سپری کردم دیگه پدرم اشکاش ریخت گفت دخترم هر تصمیمی بگیری من باهتم داداشام گفت همه مون باهاتیم پدرم گفت که دیگه هیچی نمیگم فقط لطفا به بچه هات فکر کن تا فردا صبح فردا بازم برام بگووبعد من واقعا طرف بچه هام میدیم و به این نتیجه رسیدم که کار من بخاطر خودام اشتباه نیست اما بخاطر طفلای معصومم اشتباه است بعد به اون اقا زنگ زدم و گفتم میدونی من میخوام با همسرم زندگی کنم اگه یه ادم شکاک اگه به خودش نمیرسه اگه واقعا تهمت بچه خودشو به من زد که این بچه مال من نیست ب هش گفتم بیا بریم معاینه دی ان اه کنیم گفت نه این معلوم که پسر خودام حاضر نشود بعدام به این اقام گفتم نه هر چی که باشه من بیام با تو زندگی کنم تو هیچ وقت سر من اعتبار میکونی نه نمکونی من هیچ وقت بعد نبودام و واقعا بر خودام متاسفم که چرا خداوند منو تنها گذاشت و حالا میدونم که دوباره خداوند حواسش بهم شوده نمیزاره تا لب پرتگاه رفتم اما پایین ننداخت منو خدا منو کمک کرد که دیگه واقعا یه مادر خوبی باشم بر فرزندام اشکای پدرم منو به خودتم اورد گفتم خدایا من چی میکنم اشک پدرم در اوردم خدایا کمکم کن ولی العان هیچ رابطه ای تلفنی ندارم هیچی اما عذاب وجدان اصلا نمیزاره زندگی کنم خیلی عذاب وجدان دارم در حالی که اون اقا خیلی ادم خوبی بود اصلا حرف های بعد بهم نمگوفت فقط فقط یک بار بهم گفت واقعا دوسست دارم و برام گفت بیا منو تو یه زندگی عالی درست کنیم فقط همنقدر بع اون اقام گفتم که من واقعا دارم عذاب میکشم نمیدونم که منو خدا میبخشه یا نه اما من نمیخوام دیگه همرای تو حرف بزنم نیخوام دیگه همرای نامحرم صحبت کنم لطفا تو تا اینکه به من بگی دوستت دارم برو به زنت بگو اون برات حلال نه من منم همینطورم تا که بیام به تو بگم میرم به شوهرم حلال زندگیم میگم لطفا بیا تموم کنیم گفت باشه تو خیلی یه زن خوب هستی خیلی پاک دامنی گفتم ای کاش قلبم تا همیشه پاک میموند ای کاش هیچ وقت به تو حرف دلمو نمگوفتم واقعا بعد من شوهر دارم خدایا کمکم کن خدایا درد دلمو تو بشنو خداوندا من میخوام منو فراموش نکونی اگه حالا نگذاشتی تنها پس هیچ وقت نمیزاره بازم خداوند را شکر میکنم که حتی دست نامحرم بهم نخورده اما فقط تلفن صحبت کردام دروغ نمیگم بدون خدا هیچ شاهدی ندارم ولی میدونه که من راست میگم لطفا راهنمایم کنید چی کنم به شوهرم بگم کاری که کردام یا نه من نمیتونم تو چشمای شوهرم ببینم خدا کمکم کن لطفا شما هم کمکم کنید دعا کنید برام لطفا نمخوام بعد باشم

    پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      با سلام
      دوست عزیز کاملا شرایطی که توصیف می کنید قابل درک است کاملا مشخص است که وقتی دختری در اوج دنیای کودکی مسئولیت بزرگ زندگی را به عهده می گیرد چقدر سخت است چقدر فراز و نشیب های زندگی او را ازار می دهد و اینکه حالا کودکانی داشته باشد که شاید اختلاف سنی چندانی با مادر خود نداشته باشند بله همه مواردی که می فرمایید درست است ولی اگر شما فرد با انگیزه ای باشید برای ادامه تحصیل برای نشان دادن خودتون در زندگی برای اینکه به دیگران بفهمانید حق زندگی کردن دارید هیچ وقت دیر نیست بچه های معصوم شما گناهی ندارند به هر حال اونها که نخواستند به دنیا بیان و شما و همسرتون مسئول اونها هستید اینکه به خاطر مسائل بین شما و همسرتون و شرایط عاطفی که داشتید بخواهید به فرد دیگری وابسته شوید شاید غیر طبیعی نباشد چون شما سنی ندارید تازه در سن شما افراد ممکنه به فکر ازدواج باشند ولی به این مساله فکر کنید که خوب شما شاید نسبت به هم سن های خود پخته تر هستید فرزندانی دارید که می توانید در سنین جوانی شاهد موفقیت و ازدواج اونها باشید و از زندگی لذت ببرید .خوشبختی انها را ببینید .و اینکه مدتی تلفنی در ارتباط بودید و ایشون هم از اقوام بودند خوب همین که متوجه شدید اشتباه بوده کفایت می کند .به هیچ وجه نباید مساله بازگو شود مخصوصا به همسرتون که شکاک هستند و ایشون هم از فامیل هستند و درگیری زیادی ایجاد خواهد شد به هر حال شما تصمیم عاقلانه گرفتید و ترجیخ دادید کنار فرزندان خود باشید سختی ها رو به جان بخرید ولی خیانت نکنید و ارتباط نداشته باشید این خودش کافیست و اصلا جایی برای عاب وجدان ندارد همه ممکن است بنا به شرایط روزی دچار خطا شوند .ببنید یادتان باشد که همسر شما حتما کنار نقاط منفی نقاط مثبتی هم دارد و در این ۱۱ سال زندگی می توانید ان نقاط مثبت را با سیاست های زنانه خود تقویت کنید ایشون رو به زندگی دلگرم کنید و خودتون هم رضایت بیشتری داشته باشید .به هر حال در هر زندگی سختی هایی وجود دارد ولی انسان های مقاوم همیشه پیروز هستند بهتره اگر امکان مراجعه حضوری دارید خوب حضورا مراجعه داشته باشید .اصلا نگران نباشید مهم برگشت شما به زندگی است و امیدوارم از این به بعد کمی سازگار تر رفتار کنید و همسرتون رو به سمت خودتون جذب کنید و تلاش کنید شرایط رضایت بخشی را فراهم کنید قطعا فردی که در این سن مسئولیت فرزندانی است از عهده چنین مسئولیتی بر می اید به شرطی که بخواهد

      در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      ۰۲۱۸۸۴۱۹۸۳۲
      موفق باشید

      پاسخ
  2. امیر
    امیر گفته:

    سلام . من یک ماهو خرده ایه که با دختری دوست شدم. دوستی ما نیتش برای ازدواجه و الان برای آشنایی با هم دوستیم تا بهتر همو بشناسیم.حتمن تعجب میکنین تو این زمان کم چطور همچین تصمیمی گرفتین!, ولی نه من و نه اون احساسی تصمیم نگرفتیم. و به خودمون مطمئنیم که به درک و بلوغ عقلی رسیدیم و حتی الانشم حاظریم تصمیم های منطقی ای بگیریم که نتیجه اش باعث تموم شدن رابطمون بشه. خیلی دلم میخواد که وقتی حرف های منو میخونید درکم کنید چون من احساس میکنم که شرایط منو دوستم خیلی خیلی فرق داره با بقیه یرابطه ها.اول یکم اطلاعات در اختیارتون میزارم:دوستم ۱۸ سالشه و منم ۱۹ سالمه. تصمیمون واسه ازدواج برای آیندست و الان بهم متعهدیم و داریم بیشتر با هم آشنا میشیم. اون دختر هفت ساله که کانادا زندگی میکنه(الان بعد هفت سال برگشته و برای مدتی ایرانه و قراره بزودی برگرده).و کاملا شخصیتش اونجا و با اون فرهنگ شکل گرفته. من هم پسری هستم که خودم متوجهم که افکار سنتی ندارم و با خیلی چیزها کنار میام و از این بابت به خودم اطمینان کامل دارم. دوستمم همینطور و از این بابت خیلی تفاهم داریم. مثلا یه مورد رو بگم, نه من و نه دوستم با رابطه ی جنسی قبل از ازدواج مشکلی نداریم.یه چیز مهمی که هست اینه که ما احساس میکنیم واقعا انگار نیمه ی گمشده ی همیم. واقعا هر دو طرف احساس مکمل هم بودنو داریم. واقعا میگم, هیچ هیچ هیچ دروغی تا حالا گفته نشده بینمون و حتی حرفهایی از گذشته زده شده که اگر تو هر رابطه ی دیگه زده شده بود حتمن به جدایی میکشید,هیچ تظاهری نداریم و پیش هم کاملا خودمون هستیم ,همو واقعا دوست داریم,درک به معنای واقعی داریم از هم, باورتون نمیشه تو این یک ماه چقدر بهم نزدیک شدیم و من اسمشو سرنوشت میزارم. انگار قرار بود بهم برسیم. حتی اینقدر بهم نزدیکیم که من اعتقاد دارم دوستم منو بیشتر از خانوادم میشناسه. هردومون منطقی هستیم و هیچوقت هیچوقت نخواستیم احساساتی حرفی یا تصمیمی بگیریم. این حرفهامو خواهشا باور کنید, واقعا از روی احساسات نیست و کورکورانه نمیگم.باورتون نمیشه حتی ما خودمون هم تعجب میکنیم که چطور ممکنه دو نفر اینقدر بهم نزدیک شن تو یک مدت نچندان زیاد.واسه هردومون مشخصه که به بلوغ فکری و اخلاقی رسیدیم و وجه مشترکمون اینه که هردومون به خاطر مسائل شخصیه خانوادگی(مشکلات پدر و مادر) و درگیر شدن مون توسط خانواده با اون مشکلات, خیلی زود بزرگ شدیم و این برای همه ی اطرافیانمون مشخصه که خیلی بیشتر از سنمون میفهمیم. نه من و نه اون رفتار های جاهلانه نداریم. یعنی من توی تصمیم هام و رفتارهام مثل یک مرد بالغ عمل میکنم و دغدغه هام خیلی بیشتر از کساییه که هم دوره ی منن و دوستم هم همینطوره. با این حرفهام فقط خواستن واستون ثابت کنم که رابطه ی ما یکمی فرق داره و خودمون احساس میکنیم که قراره نتیجه ای داشته باشه و یه رابطه ی بیهوده و بی هدفی نیست. خواهش میکنم حرفهامو باور کنین.میدونم شرایط ما خیلی سخته ولی قبول کردیم برای هم و باهم تلاش کنیم. قرار شد من هم درسامو با تلاش جدی تر بخونم و برم کانادا. نه اینکه به خاطر شرایط الانم اینکارو کنم, نه. قبل از دوستیم هم تصمیمم برای رفتن بود والان جدی تر شده و به کانادا فکر میکنم. راستش هدف من از این نامه چیز جدی تریه. اگه میشه یه کمک اساسی بهم کنید. ولی فقط میخوام بهتون بگم که من اصلا تفکرات سنتی ندارم. من تا الان هیچ رابطه دوستی با دختری نداشتم, هیچ رابطه ی جنسی ای هم پس نداشتم. اما دوستم چرا. به خاطر فرهنگ اونجا دوستم هم رابطه ی دوستی داشته و هم رابطه ی جنسی.زیاد هم داشته. یک بار حتی ناخواسته باردار شده و جنین رو توی دوماهگی سقط کرده. باور کنین من تا اینجا مشکلی ندارم.اما یه چیزی هست که میخوام بگم. وقتی دوستم به ایران برگشت. پدرش که ۵ سال بوده از مادرش جدا شده و برگشته بوده ایران وقتی متوجه برگشت دخترش میشه یک ایمیل ۲۰ صفحه ای میزنه و تو کل این ۲۰ صفحه همش به دوستم توهین شده. یعنی پدرش تمام مشکلات خانوادگیرو گردن مادر و دخترش که اون موقع ها تنها ۱۰،۱۱ سالش بوده, گذاشت.درصورتی که مشکل اصلی پدرش بوده چون از لحاظ روحی و روانی بیمار بوده. خب به خاطر این ایمیل و اون حرفهای سنگین کلی فشار روی دوستم ایجاد میشه. سنگینی و حجم اون فشار رو واقعا کسی نمیتونه درک کنه چون واقعا چیز کمی نبوده. دوستم میشکنه و و زیر این همه فشار روحی له میشه. واقعا برای یک مدت خودشو گم میکنه و در نتیجه خودشو میبازه. خواهش میکنم که شرایط و فشار سنگینشو تا جایی که میتونید حس کنید تا متوجه حرفهام بشید. دوستم دست به کاری میزنه که الان واسش پشیمونی اورده. منم به خاطر همی قضیه کمی درگیریه ذهنی واسم ایجاد شده. دوستم فکر کرد که اگه با پسری رابطه دوستی داشته باشه شاید میتونیه این فشار سنگینو از رو دوشش برداره. همین اتفاق هم میوفته و وارد یک رابطه ی دوستی میشه. دوستی شون کلا یک هفته و نیم بوده. ولی یک اتفاق مهمی میوفته. دوستم با اون پسره و دوست اون پسره رابطه ی جنسی انجام میده(رابطه ی سه نفره). واقعا شاید الان کلی فکر و قضاوت کنید ولی خواهش میکنم منو کمک کنید. این دوستم بعد از اون کارش که واقعا هیچ احساس عاطفه ای براش نداشته و فقط خواست یجورایی از خودش و پدرش انتفام گرفته باشه اینکارو میکنه و اصلا اون آدمی نیست که شما الان شاید فکر کنید. بعد از اون اتفاق ,دوستم تصمیم گرفته بود که همه چیزو تموم کنه با طرف مقابلش. در کنار این ها, یک روز اتفاقی میاد مغازه ای که من توش کار میکردم(یک کافی شاپ و فست فود و رستوران باهم).میاد منو اونجا میبینه و عاشق شخصیت من میشه. بدون اینکه من اصلا صحبتی کنم و هیچ کار و نگاه منظور داری داشته باشم و فقط کار خودم که گارسونی بود رو انجام دادم. واقعا تو یک نگاه عاشقم میشه و من هم متوجه نگاه های غیر عادی وپر از برقش شدم. حالا دوستم بخاطر حسی که بهم پیدا کرده بود خیلی خیلی جدی نر از قبل خواست که هر چیزی که قبل از آشنایی با من رو داشته بود رو تموم کنه. و اینکارو هم قبل از دوستی با من کرد. چندین بار اومد مغازه و من هم کم کم بهش حس علاقه پیدا کردم. و یک روز بالاخره تصمیمو گرفتم و بهش پیشنهاد دوستی دادم و نتیجه این شد که تا الان باهم دوستیم. تو یک هفته اول آشناییمون خیلی بهم نزدیک شده بودیم و کلی شناخت پیدا کرده بودیم از هم.و من بین حرفهام به دوست گفتم که من خیلی از دروغ بدم میاد و تمام تلاشم تو زندگی اینه که هیچوقت به کسی و به ویژه به شریکم دروغ نگم. به هیچ وجه! راستش این حرفم تو دهنش ریشه کرد و بخاطر علاقه و عشقش به من حاظر شد تمام گذشتشو بهم بگه .من هیچ اصرای از این کار نداشتم و دوستم تو این کار پیش قدم شد. چون من یک باوری دارم و اون اینه که اگه قرار باشه تعهدی بین دو نفر باشه برای از الان به بعده و نه گذشته. و گذشته ی کسی جز خودش به کس دیگه ای ربطی نداره. حتی با اینکه میدونست ممکنه که منو از دست بده ولی باور کنید تا الان هیچ دروغی بهم نگفته و همه چی از گذشتشو به من گفته. و این خیلی خیلی برای من ارزشمنده. حتمن میگید که یک سری چیزها نباید گفته شه توی روابط ولی خب این نصیحت برای شرایط ما یکم دیره . باور کنید دوستم کاملا پشیمونه و از وقنی با من آشنا و دوست شده کلی تغییر کرده. چون من با حرفهام و یاد آوریه ارزش هاش دارم بهش کمک میکنم که به این باور برسه که ادم با ارزشیه و خیلی تو این کار موفق شدم. و همیشه از من به عنوان یک نعمت تو زندگیش یاد میکنه و منو باعث تغییرات بزرگ تو زندگیش میدونه. باورتون نمیشه ,دوستم این حرفها و این اتفاق هارو حتی برای دوست صمیمش که نزدیک ۱۵،۱۶ سال باهم بزرگ شدن و خیلی بهم نزدیکن نگفته ولی تو یک هفته اونقدر ها به من احساس نزدیکی پیدا کرده که تونست این حرف هارو با من درمیون بزاره. میخوام که باور کنید که دوستم اون ادمی که فکر میکنید نیست و فقط بخاطر شرایط سنگینش خودشو باخته و تصمیم های اشتباهی گرفته بود. چون من هم باورش دارم. اگه میشه کمک کنید منو. چون یکم دارم اذیت میشم ولی بدونید که ادمی هستم که با کمی تمرین با این چیزها کنار بیام ولی میخوام نظر و پیشنهاد شمارو هم بدونم. در حقم وخواهری برادری کنید. نیاز دارم واقعا بهتون.

    پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      با سلام دوست عزیز توضیحات مفصل شما رو مطالعه کردم و ممنون که صادقانه مسائل را درمیان گذاشتید در ابتدا فکر می کنم اگر خودتون تمایل داشته باشید بهتره حضوری مراجعه فرمایید چون قطعا مسائل بهتر پیگیری خواهد شد.در مورد مساله شما درست است که به قول خودتون فرد سنتی نیستید و ایکه هر دو صادقانه مسائل را با هم در میان گذاشتید و راحت صحبت کردید و مشکلات خانوادگی در مورد هر دو وجود داشته و نیازی به تکرار نبود به هر حال پختگی شخصیت ربطی به سن و سال ندارد بعضی ها زودتر بزرگ می شوند زودتر به بلوغ فکر می می رسند و خب شما خم یکی از انها ولی در این مورد درسته که اگر فردی اشتباه کرده نباید تا اخر عمر محکوم به شکست باشد ولی بحث تفاوت فرهنگی و محل زندگی و شناخت شما از زندگی این دختر خانم است .رابطه جنسی سه نفره تبعاتی برای ایشان داشته و اگر در این سن این رابطه را داشتند خب طبیعی است که دچار مشکلات روحی قبل بودند و بعد از ان دچر اشفتگی هایی بشوند و اینکه ایشون می خواهند برگردند کانادا شما چه شرایطی دارید چقدر می توانید همراهی کنید شما تجربه زندگی در خارج از کشور و درگیر شدن با مشکلات احتمالی را داشتید ایا فردا که ایشون رو به عنوان همسر بپذیرید در رابطه جنسی دچار مشکل نخواهید شد وقتی اطلاعاتی دارید ایا به ایشون بدبین نخواهید شد و با هر عملی دچار شک نمی شوید که شاید باز رفتارهایی ادامه داشته باشد ایشون چقدر تعادل روحی دارندد ؟اگر مشکل روحی باشد که هر چند وقت یک بار چنین رفتارهایی اتفاق بیفتد شما چگونه با همه ایده ال ها و ارزوهایی که در این سن دارید با ان برخورد می کنید .ببینید شما هنوز سن کمی دارند به لحاظ تجربه در زندگی خوب اینکه عاشق هم شدید و ایشون دلبسته یعنی احساسات البته که منطقی هم داشته باشد به هر حال بعدا شما مادر ی برای فرزند خود می خواهید و همسری که وفادار باشد و متعهد باشد بهتر است کمی بهم زمان بدهید برای شناخت بیشتر و اینکه جریان سفرشما چگونه خواهد شد خانواده ها چقدر می پذیرند .همه و همه مسائلی است که بهتر است حضوری بررسی شود چون انتخاب بسیار دشواری است در عین حال امیدوارم تصمیم منطقی گرفته شود و خوشبخت باشید

      پاسخ
  3. رحیل اسماعیلی
    رحیل اسماعیلی گفته:

    با سلام و خسته نباشید، ممنون از این کار انسان دوستانه تون، من متاهل هستم و صاحب یک فرزند پسر هشت ماهه هستم. معماری خوندم کارشناسی، متاسفانه تو رشته خودم کار دائم گیرم نیومد با اینکه آدم موفقی تو رشته خودم بودم. الان برای یک شرکت دخانی کار نی کنم(پخش سیگار) ، کار ما قانونیه ولی من خیلی دچار عذاب وجدان هستم چون محصولی که پخش می کنیم و به دست مردم میرسونیم آسیب زاست. لطفا راهنمایی کنید به درآمد کارم نیاز دارم و ولی عذاب وجدانم رو نمی دونم چکار کنم، در ضمن تو معاری هم به خاطر اینکه به طبیعت با ساخت و ساز آسیب می رسید، عذاب وجدان داشتم یکی از دلایلی که کار معماری رو ول کردم همین بود، لطفا راهنماییم کنید، راستی من عاشق ثوتمند شدنم به خاطر همین بین پول دراوردن و عذاب وجدانم گیر کردم.ببخشید طولانی شد ممنون.

    پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      با سلام .دوست عزیز امروزه هر شغلی را که بخواهید داشته باشید ممکنه چنین مسئله ای داشته باشد .به هر حال ما روزان۶ تبلیغات زیادی برای عدم مصرف سیگار داریم ولی این کارخانه فعالیت قانونی دارد .و خب نمی شود بر اساس صرف عذاب وجدان فعالیت کرد به هر حال همان طور که توجه دارید احتمالا می دانید اگر به این مساله توجه کنیم .هیچ کاری را نمی شود انجام داد .در مورد معماری هم همین طور فکر می کنم له خاطر وسواس فکری در این مورد باید مراجعه داشته باشید به هر حال در هر کاری اگر مطابق با شرایط کاری درست کار کنیم ارزشمند است و همه اتفاقات را نمی توانیم جلوگیری کنیم و مسائلی که دست ما نیست مسئولیتش با ما نیست .شما در کارخانه ای کار می کنید اینکه چه می کنند مسئولین باید پاسخ گو باشند چون همه کسانی که مثل شما کار می کنند به عنوان منبع درامد است و به این درامد نیاز دارند .موفق باشید

      پاسخ
  4. نازنين
    نازنين گفته:

    سلام من ٩ ماهه با پسری دوستم که خیلی هم دوست داریم قصدش ازدواج اولش خیلی ردش کردم حتی گفتم یکی دیگر دوس دارم ولی اون پشیمون نشد ولی یه بار بهم گفت اینکه گفتی یکیو دوس داری برام هضم نشده گفتم بهش که دروغ بود حتی بهم میگفت که خیلی پاکی با حرفش خشک شدم الانم همش تو ذهنم خیلی پسر خوبیه ولی چند بار ازم عکس خواست اولش نمی دادم بعدش فکر کردم اون همسرم میشه دیگه قبول کردم ولی حسه عذاب وجدان دارم اینکه دوسم داره مطمئنم ولی خیلی با خودم ناراحتم هم اینکه میترسم بهم بی اعتماد باشه دیگه واقعا نمیدونم باید چیکار کنم ولی اینکاری که کردم تو خوابم نمی دیدم میترسم اینارو بگم بهش ناراحت شه نمی دونم باید چیکار کنم

    پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      بهتره تکلیفتون رو روشن کنید … ایا میخوایت به چنین رابطه ای ادامه بدید ؟ اگر قصدتون همینه ایشون برای خواستگاری اقدام کنه
      در ضمن دوست داشتن شما ربطی به رد و بدل کردن عکس نداره … کسی که خواهان یک دختر باشه برای رسیدن به دختر اقدام خواهد کرد و گرنه یا دخترو دوست نداره و یا شرایط ازدواج رو نداره که در هر دو صورت تکلیف چنین رابطه ای مشخصه و باید کات بشه
      شمام بهتره کمی صبر کنید و ببینید در چه موقعیتی هستید و اگر کاری میکنید بهتره عواقب رو در نظر بگیرید
      توصیه خاصی رفتار شما نداره چون وابستگی چنان طرفینو کور میکنه که توصیه ای رو قبول نمیکنن

      پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      با سلام
      دوست عزیز درسته در تصورتون این بوده که این فرد قابل اعتماد است و خب بعدا همسرتون خواهد شد ولی قطعی نیست .ممکنه این رفتار شما توقعی ایجاد کند برای ارتباطات بعد که در این مسائل هیچ تعهدی وجود ندارد .طبیعی است که ایشون اگر صحبتی کنید ناراحت شوند .و خوب چون در دنیای دوستی هیچ تعهد و مسئولیت پذیری متاسفانه نیست ولی توقعات و انتظارات بسیار است .اگر قصدتون ازدواج است راحت مطرح کنید که چه حد و حدودی دارید .خط قرمزهای شما چیست و چون چیزی قطعی نیست نمی توانید ارتباط را تا حدی بیشتر ادامه بدهید .اگر قرار باشد شناختی صورت بگیرید بهتر است در چهارچوب و با اطلاع خانواده باشد که بعدا اگر به ازدواج ختم نشد دچار اسیب نشوید .امیدوارم خوشبخت باشید و متوجه شرایط باشید

      پاسخ
  5. Nili
    Nili گفته:

    سلام من دختری ۱۷ ساله هستم نزدیک به یک ماهه که با یه پسر همسن خودم دوست شدم البته از قبل همو میشناختیم و اون الان به من ابراز علاقه کرده و کادو های مختلف برام میخره من اولین رابطه ایه که با یه پسر دارم و نمیدونم که باید بهش اعتماد کنم و دوستیمونو ادامه بدم یا نه و با اینکه هیچ اتفاق خاصی نیفتاده اما شدیدا احساس عذاب وجدان میکنم و در حال خودخوری هستم چون احساس میکنم دارم به پدر و مادرم و همسر آیندم خیانت میکنم اگه ممکنه منو راهنمایی کنید

    پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      با سلام اینکه شما شرایط اینده را در نظر می گیرید بسیار مطلوب است و نشان رشد عقلی است .باید بدونید در دوستی های ابنچنینی هر چند ابراز محبت وجود داشته باشد و هر چندافراد برای هم کادو تهیه کنند و هر چیزی جزاصلی زندگی که تعهد است را ندارد.پس دقت داشته باشید شما فعلا ۱۷ سال دارید و خب طبیعی است که بعد از مدتی ایده ال ها ملاک ها و شرایط شما تغییر کند و ادامه دادن با تین فرد شاید به قیمت از دست رفتن اعتماد خانواده و مشکلات در زندگی اینده تمام شو د مخصوصا اگر ارتباطاتی شکل بگیرد که گریز ناپذیر باشد .امیدوارم خوشبخت باشید و تصمیم درستی بگیرید

      پاسخ
  6. سوم
    سوم گفته:

    سلام من یه دختر ۱۹ساله هستم خیلی مثبت و مذهبی چهار سال پیش یه پسر بهم زنگ زد و از عشقش به من گغت ابراز علاقه کرد که منو واسه ازدواج می خواد

    پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      با سلام .دوست عزیز مساله اصلی چیست ؟این قضیه که مربوط به ۴ سال پیش است .باید توجه داشته باشید .که مشکلتون رو برای دادن راه حل واضح بنویسید .ممنونم

      پاسخ
« دیدگاه های قدیمی تر

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *