اخلاق، اخلاقگرایی و اخلاقمداری
اخلاق، اخلاقگرایی و اخلاقمداری
سوالهای خیلی گنده معمولا سوالهای خیلی مهمی هستند، ولی فقط وقتی به دردی میخورند که توی ذهن خود آدم شکل بگیرند و باعث بشن آدم یواش یواش بره دنبالشون و سوال رو هی خردتر و خردتر بکنه تا به یک تصویر کلی برسه که یک جواب اساسی توش هست که میتونه حتی زندگی آدم رو از این رو به اون رو بکنه. ولی اگه این سوالهای خیلی گنده رو از یک آدمهایی که به نظرتون مثلا خیلی خوندن و خیلی سرشون میشه بپرسین، مطمئن باشین جواب به درد بخوری گیرتون نمیاد، چون مجبوره یک مشت حرفهای کلی تحویلتون بده که بعدش احتمالا با خودتون میگین «ای بابا اینها رو که خودم هم میدونستم!» اگه اینطوری فکر کنین، هم حق دارین و هم حق ندارین. چرا؟ حق دارین، چون بالاخره همه ماها یک عقل متعارف داریم، به یک چیزهایی حتما فکر کردیم (وگرنه اصلا به این سوالهای خیلی گنده نمیرسیدیم) و لابد یک چیزهای کلی هم میدونیم و اون آدم حسابی چیز خونده که خیلی هم سرش میشه چیزی بیشتر از اینها به شما تحویل نداده. اما حق هم ندارین، چون اون بنده خدا که ازش این سوالهای گنده رو میپرسین، چارهای جز تحویل دادن همین حرفها نداره. مثلا اگه بپرسین زندگی چیه و چه معنایی داره یا شر چیه خیر چیه یا آزادی چیه یا عدالت کدومه و…
نه خیر این شدنی نیست. پس چاره چیه؟ یعنی این سوالهای گنده رو اصلا بذاریمشون کنار؟ نه، حیفه، آخه اینها مهمترین سوالهای ما هستن و تا جوابشون رو نگیریم تکلیفمون رو تو این دنیا نمیتونیم بفهمیم. میمونه یک کار. اول اینکه متوجه باشیم همه این سوالها به هم مربوط هستن و جوابهای ما به این سوالهای گنده باید با هم سازگار باشه، وگرنه باید بفهمیم یک جای کار عیب داره، اون هم یک عیب اساسی. اگه جوابهایی که در نهایت به این سوالهای خیلی گنده میدیم با هم بخونن، اون وقت میشه گفت به یک جایی رسیدیم که از یک منظر واحد دنیارو میبینیم و تکلیفمون رو با خیلی چیزها روشن کردیم و حالا با هر مسئله و مشکلی که پیش میآد و برامون مطرح میشه میتونیم برخورد منطقی داشته باشیم. اما غیر از این باید توقعمون رو هم بیاریم پایین و متوجه باشیم خیلی کار میبره تا بتونیم به جواب سوالهای گندهمون برسیم و شاید خیلی وقتها هیچوقت به یک جواب قطعی نرسیم و سوالها، چون خیلی گنده هستن، دائما جوابها رو باطل میکنن. برای همینه که میگن «پرسیدن خیلی مهمتر از جواب دادنه». آدم باید خیلی بیغ و از بیخ عرب باشه که فکر کنه جواب همه سوالها رو میدونه. ولی پرسیدن هم داریم تا پرسیدن. خیلیها میپرسن فقط برای اینکه سر حرفی رو باز کرده باشن یا از اون بدتر، برای اینکه بگن به چه چیزهایی مهمی فکر میکنن. اینجور پرسیدن یک جور پرسیدن کشکیه. ولی یک وقتهایی میپرسیم و سوال برامون خیلی جدیه و ولش نمیکنیم تا به جوابی برسیم. اینجور پرسیدنها دیگه تمومی نداره، چون از دل هر یک سوال واقعی یک عالمه سوالهای دیگه در میآد و آدم هر چی بیشتر بخونه و بیشتر بدونه و بیشتر بحث کنه، سوالها کم که نمیشن هیچ، بلکه هی بیشتر و بیشتر و مشکل و مشکلتر میشن.
اخلاق
سرتون رو درد آوردم، ولی ناچار بودم اولش این حرفها رو بزنم و نباید توقع داشته باشین که من جوابهایی بدم که دهنتون از حیرت باز بمونه و مختون سوت بکشه! نه، من فوقش بتونم یک سرنخهایی دستتون بدم که اگه دوست داشتین خودتون دنبالش رو بگیرین. خب، شاید بپرسید اخلاق مدرن چیه و فرقش با اخلاق کهن چیها هست؟ ببینین چند تا سوال خیلی گنده توی دل همین یک سوال به ظاهر ساده هست؟ اول اینکه اخلاق خودش چی هست؟ این سوالیه که مثل همه سوالهای خیلی گنده دیگه همه توش موندن و هر کسی یک تعریفی از اخلاق به دست میده و توافق کاملی وجود نداره. دوم میپرسین اخلاق مدرن چیه؟ باز یک سوال خیلی گنده! مدرن یعنی چی؟ ما به چی میگیم دنیای مدرن؟ معیارمون برای مدرن چیه؟ آیا میشه یک خط کشید و گفت از فلان تاریخ دنیا عوض شد و ما از جهان کهن یا باستان وارد دنیای مدرن شدیم؟ یعنی چه اتفاقی افتاد یک دفعه همه چیز عوض شد و ما مدرن شدیم؟ بعد میپرسین فرق اخلاق مدرن با اخلاق دنیای کهن یا باستان چیه؟ این هم باز برمیگرده به همون سوال قبلی و اون خطکشی و…
اخلاقگرایی
خب، من سعی میکنم یک جوابهای حداقلی که خودشون سوالهای دیگهای پیش میارن به این سوالها بدم. مقدمتا چند تا نکته رو یادآوری میکنم. اول از همه اینکه چه در دوران باستان و چه در دنیای مدرن و معاصر یک تقسیمبندی ساده شده هست که اتفاقا در بحث فعلی ما خیلی مهمه. یک دنیای شرق داریم و یک دنیای غرب. سنتهای این دو دنیا با هم خیلی فرق دارن و اتفاقا هر چی عقبتر بریم، این تفاوت پررنگتر میشه، چون ارتباطها هرچی بیشتر شده، بیشتر با هم آشنا شدن و بیشتر از هم تاثیر گرفتن. دو تا مثال میتونه این نکته رو روشنتر کنه. یکی مثال مارکوپولوس که وقتی خاطراتش رو از سفر به شرق نوشت، اونقدر برای غربیها عجیب بود که بهش لقب مارکوی هزار هزاری دادن یعنی یک آدم چاخان! بعدش هم کتاب خیلی مهم و جالب مونتسکیوس، کتاب نامههای ایرانی، که اگرچه تخیلیه، ولی به هر صورت خیلی تفاوتهای شرق و غرب رو خوب نشون میده. بریم سر مطلب خودمون یعنی اخلاق. اخلاق در دنیای کهن و باستان رو باید به دو دسته کلی اخلاق شرقی و اخلاق غربی تقسیم کرد. اخلاق شرقی خودش سه سنت بزرگ کاملا متفاوت رو در بر میگیره. اخلاق چینی کنفوسیوسی، اخلاق هندی بودایی و اخلاق ایرانی زرتشتی. البته این حرفها خیلی کلیه، وگرنه اینها خودشون باز تقسیم بندیهای ریزتر مهمی دارن، اما اخلاق غربی باستان یک سنت اصلی داره و اون سنت یونانیه که به اخلاق سقراطی معروفه. این اخلاقها با هم تفاوتهای ریشهای دارن که علتش تفاوت ساختارهای جامعههای اونهاست. برای همین اصلا تعریف اخلاق توی این سنتها و توی این جامعهها باهم خیلی فرق داره. اگه خیلی ساده بخواهیم اخلاق رو اصولی برای ارزشگذاری و تمیز خوب و بد از هم تعریف کنیم، خیلی چیزها که در سنتهای شرقی پسندیده به حساب میآمدند و بعضا هنوز هم پسندیده به حساب میآیند، در سنت غربی مذموم و نکوهیده بودند و بالعکس. البته اینجا یک نکته مهم هست که حتما باید به خاطر بسپاریم، وگرنه به بیراهه میافتیم. سنت اخلاقی غرب بعد از افول یونان باستان و غلبه رومیان در مسیر دیگری افتاد و مکتبهای رواقی و اپیکوری و کلبی و غیره پدید آمدند که به کلی معیارهایشان با اخلاق یونانی سقراطی تفاوت داشت. و بعد با ظهور مسیحیت دیگر این تغییر نگرش به اوج خودش رسید و در واقع اخلاقی کاملا متفاوت و بلکه باید گفت مغایر اخلاق یونانی بر غرب حاکم شد. حالا برویم سراغ مسئله مدرن و مدرن شدن جامعه. این هم از مسائل دشوار و از سوالهای خیلی گنده است، اما همینقدر میتوان با قطعیت گفت که مدرنیزاسیون یا ورود به دنیای مدرن پدیدهای مطلقا غربی است. در یک تعریف حداقلی که مورد قبول همه باشد، شاید بتوان دوران مدرن را دوران ظهور «فرد» و اهمیت یافتن «فردیت» خواند که البته این دلایل اجتماعی و اقتصادی فراوانی دارد که ما مجال بحثش را نداریم. اما اگر به نوعی این دوران مدرن را با عصر رنسانس مربوط بدانیم، در بحثمان راجع به اخلاق یک نتیجهگیری سردستی میتوانیم بکنیم که در دل واژه رنسانس (نوزایی) مستتر است و آن بازگشت از ارزشهای اخلاقی مسیحی به ارزشهای اخلاقی یونان باستان است. البته این حرف خیلی کلی است و دقت ندارد. به هر حال اخلاق مدرن پیوند وثیقی با ظهور جامعه سرمایهداری و الزامات آن دارد. کتاب مشهور ماکس وبر، «پروتستانتیسم و سرمایهداری»، کتاب مهمی در این باب است، اما هر چه پیشتر آمدیم، با اهمیتی که عقل در سنت غربی پیدا کرد (و پیشرفتهای خیرهکننده علوم تجربی در آن نقش بسیار موثری داشت)، دستگاه ارزشی اخلاقی در غرب دچار تغییرات و تحولات شگرفی شد. مکاتب گوناگون اخلاقی سربرآوردند که همگی میخواستند با اتکا به عقل (و نه ایمان) ارزشهای اخلاقیشان را توجیه کنند. اخلاق پا به پای تغییر در نگاه انسان به جهان (هستیشناسی) تغییر کرد. معنای جهان برای انسان عوض شد و پیرو آن معنای زندگی تغییر یافت و حتی بحران بیمعنایی (نیهیلیسم) بدل به یکی از بزرگترین بحرانهای اخلاقی دوران شد. چنین بحرانی برای باستانیان تقریبا ناشناخته بود. به هر حال ما در اینجا نمیتوانیم دست به داوری ارزشی بزنیم و این تغییرات را مثبت یا منفی قلمداد کنیم. در پایان برای کسانی که علاقهمندند بحث را جدیتر دنبال کنند، نام فیلسوفانی را که بیشترین نقش را در شکل گیری مکاتب اخلاقی گوناگون داشتهاند میآورم. (البته باید توجه داشته باشید که پیامبران ادیان نقشی مهمتر از همه در جاافتادن ارزشهای اخلاقی گوناگون داشتهاند که چون همه با آنها آشنا هستند، نامبردن از آنها در اینجا ضرورتی ندارد.) اما نام این فیلسوفان: سقراط، افلاطون، ارسطو، فلوطین، زنون رواقی، اپیکور، قدیس آوگوستینوس، قدیس توماس آکویناس، لوتر، بنتام، روسو، هیوم، کانت، جان استیوارت میل، کیرکگور، نیچه و خیلیهای دیگر در قرن بیستم. دوستان خوبم دیدید که از پرسیدن این سوالهای خیلی گنده از من و امثال من چیز زیادی عایدتان نمیشود…
اخلاق مداری
مرزی به باریکی یک مو
۱- مشغول رانندگی هستی و داری صاف راه خودت را میروی. جلو راه بسته است و کار خاصی نمیشود کرد. ماشین پشت سری با این حال مدام چراغ میزند. بالاخره با هر زور و ضربی که میشود خودت را کنار میکشی تا یک ماشین جلو بیفتد و از شر چراغ و بوقش راحت بشوی، اما موقع گذر از کنارت چندتا حرف رکیک نثارت میکند و…
از این دست موقعیتهای توی رانندگی یا به عنوان عابر پیاده برای هرکداممان هر روز و هر روز تکرار میشود. اینها چه نشانهای است جز انحطاط اخلاق. نداشتن صبر و تحمل. احترام نگذاشتن به حقوق یکدیگر و…
۲- توی بیمارستان یکی از خدمه با صدای بلند بر سر عیادتکنندهای داد میزند. عیادت کننده عذرخواهی میکند که الان اتاق را ترک میکند، اما فرد مذکور صدایش را بالاتر میبرد و بالاتر و در جواب عیادت کننده که چرا رعایت احترام نمیکند و محترمانه پاسخش را نمیدهد، به سمت او حمله ور میشود و… روی دیوار بیمارستان نوشته در صورت هر نوع پرخاش به خدمه بیمارستان اعم از لفظی یا یدی فرد خاطی از شش ماه تا دو سال زندانی میشود و سوای جریمه نقدی شلاق هم میخورد، اما توی بخشنامه درباره رفتار معکوس این ماجرا چیزی ننوشته… فردای آن روز یکی از خدمه که نسبتا محترمانه با بقیه رفتار میکند، در توجیه کار همکارش میگوید از بالا دستور آمده این طور رفتار کنیم. ما اگر مهربان و با ملایمت باشیم توبیخ میشویم و… راست و دروغش پای خودش، اما اینجا برای آدم سوال پیش میآید که پس این وسط تکلیف اخلاقیات چه میشود؟
۳- مثال و نمونه این قدر دور و بر هر کداممان ریخته که نمیتوانیم بشماریمشان و دربارهشان بگوییم. متاسفانه این روزها رفتار غالب مردم فارغ از اخلاقیات است و به قول دوستی بیاخلاقی مد شده مگر خلافش ثابت شود. راستی به نظر شما آیا میشود برای اخلاقیات حداقل در رفتارها و روابط اجتماعی برای امروز تعریف خاصی ارائه داد؟
۴- حرف زدن درباره اخلاق یکی از آن موضوعاتی است که سالیان سال است ذهن بشر را به خودش مشغول کرده. فرهنگها و جوامع مختلف هر کدام برای این واژه تعریف خودشان را دارند، اما اغلبشان در تعریف نکات مشترکی دارند. اخلاق یکی از آن موضوعاتی است که به دلیل شمول بیش از اندازهاش نمیتوان یکراست و به طور اختصاصی به سراغش رفت و به قول دوستان باید در جزئیاتی به آن پرداخت، آنگونه که ما سعی کردهایم در این صفحات به طور خلاصه و کوتاه به آن بپردازیم. هرچند که برخلاف پروندههای قبلی نویسندگان یادداشتها تحت تاثیر موضوع قرار گرفتهاند و آهوی قلمشان را درباره آن کمی بیشتر از حد معمول تاختهاند و البته ما هم از آن به عنوان یک استثنا استقبال کردهایم.
۵- کانت یکی از فیلسوفان مهم است که بحثهای فراوانی درباره اخلاق داشته و تاکنون کتابهای زیادی در امتداد نظریات او درباره این مبحث به چاپ رسیدهاند. او درباره این موضوع دشوار عقیده دارد: «تمامی نظامهای اخلاقی کهن بر این پرسش بنا شده است که خیر اعلا چیست، به نحوی که همه به طور یکسان متکی بر این سوالند و اختلاف آنها همه در جوابی است که به این سوال دادهاند. من این خیر اعلا را آرمان مینامم و آن عالیترین معیاری است که با آن میتواند اشیا را بسنجد و تعیین کند. خیر اعلا در عمل به زحمت ممکن میشود، و فقط یک آرمان است، یعنی نمونه یا مثال یا اسوه تمام تصورات ما از خیر.
امر اخلاقی مطلقا ضروری است و مبین یک خیر مطلق است همانطور که امر عملی مبین یک خیر مشروط است. درستکاری میتواند بر اساس بصیرت، خیر غیر مستقیم نیز واقع شود، مثلا در تجارت درستکاری موجب کسب پول است، اما از دیدگاه مطلق، درستکاری فی نفسه خیر بالذات و در همه حال خیر مطلق است و ناراستی فینفسه ناپسند است. پس ضرورت اخلاقی، مطلق است و موضوع اخلاقی حاکی از خیر مطلق است.
در این رابطه بخوانید :
دور آدم های بد اخلاق رو خط بکشید
کاهش آسیب های اجتماعی و توجه به اخلاق
اخلاق، اخلاقگرایی و اخلاقمداری
در فلسفه اخلاق هیچ بحثی به اندازه مبحث انسان نسبت به خود، ناقص بیان نشده است. هیچ کس مفهوم دقیقی از تکلیف انسان نسبت به خویشتن خویش بیان نکرده است. این مطلب به عنوان یک امر جزئی و بیاهمیت تلقی شده و فقط به عنوان تکمله بحث اخلاق نهایتا به این صورت مورد بررسی واقع شده که انسان وقتی تمام تکالیف خود را انجام داد، در پایان میتواند به وضع خویش بیندیشد، تمام فلسفههای اخلاق در این مورد خطا کردهاند.
بسیار بعید است که تکالیف انسان نسبت به خودش در درجه نازل اهمیت قرار داشته باشد. برعکس این تکالیف در درجه عالی اهمیت قرار دارند و مهمترین و اصلیترین تکالیفاند.»
۶- در نهایت این یک سوال ازلی و ابدی برای بشر بوده که اخلاق یعنی چه؟ آیا اخلاق یعنی راستگویی؟ آیا اخلاق یعنی صداقت؟ آیا اخلاق یعنی دروغ نگفتن؟ و اساسا معیارهای اخلاقی برای انسان امروز چیست؟ آیا درباره کسی که راست میگوید، به طور حتم میشود گفت که آدم با اخلاقی است؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت مشاوره ازدواج رجوع کنید
بازدید: ۴۳۲۶۵۹
رتبه مقاله درگوگل:
منبع: کودک و نوجوان