قراردادهای فرهنگی، تعامل و گفتوگو
قراردادهای فرهنگی، تعامل و گفتوگو
شاید تصورش سخت باشد در دنیای مدرنی که مطابق قراردادهای فرهنگی، تعامل و گفتوگو اولین شرط همزیستی مسالمتآمیز است، هنوز هم عدهای مهمترین مشغله ذهنیشان رابطه با مادرشوهر و خواهرشوهر و جاری است! ماجرا وقتی جالبتر میشود که بفهمیم وبلاگهای پرخوانندهای با روزانه تقریبا ۱۰۰۰ بازدید، به بازگویی ماجراهای روزانه نوعروسها و حتی کهنهعروسها با قوم شوهر میپردازند. با عرض شرمندگی اینجانب خواننده پروپاقرص ماجراهای خاله زنکی مادر شوشو و خواهر شوشو(!) هستم و همین یک جرقه باعث شد تا بعد از یک جلسه کاملا رسمی و طولانی به این نتیجه برسیم که مادرشوهرها و جاریها و خواهرشوهرها، هنوز هم نقش اصلی را در خیلی از زندگیها ایفا میکنند. آنقدر مهم که عروسها در جمعهای خودمانی آنها را عفریته، مادر فولادزره، وروره جادو، انترالدوله و… خطاب میکنند.
ارتشهای مبارزه با قوم شوهر هنوز هم فعالیت مستمر خود را فراموش نکردهاند و از دوران پارینه سنگی تا همین الان، مادر شوهر و جاری همان قدری فامیل هستند که باجناق برای مرد و البته نسبتی بسیار مساوی با ژیان به عنوان ماشین برای خانوادهها ایفا میکنند.
استرس اینجا و آنجا ندارد. همه جای دنیا استرس هست. ولی بعضی استرسها مختص بعضی جوامعاند. ما هم در جامعه خودمان، استرسهایی کاملا خودمانی و ایرانی داریم که در خیلی از جاهای دنیا چندان استرسزا نیستند؛ مثلا زندگی با خانواده همسر را شاید بتوان از استرسهای ایرانی به حساب آورد هنوز هم در خانوادههایی که عروسهای تحصیلکرده دارند.
مادرشوهر ماجرا
همان زنی که در ماجراهای مادر شوهر و عروس به بدترین شکل ممکن از آن یاد میشود. مادری که پسرش را با هزار آرزو به خانه بخت میفرستد و شاید دوری از او برایش سخت باشد، اما همه حساسیتهایش برای یک زندگی شاید بهتر، به بدترین شکل ممکن تعبیر میشود و او را در تصورات عروس تازهوارد تبدیل به غول بیشاخ و دم میکند…
مادرشوهر هم یک انسان مثل شماست. این را گفتم برای اینکه بدانید برخی مادرشوهرها را دارای قدرتهای اسطورهای میدانند که چندان واقعی نیست. نسترن عروس ۲۰ سالهای است که در اولین مواجهه با مادرشوهرش زده بود زیر گریه، چون آنقدر دچار ترس و لکنت شده بود که نتوانسته بود اثر مثبتی از خود به جای بگذارد و کاملا خود را درمانده حس کرده بود.
هر اندازه میزان وابستگی عاطفی مادر با پسر بیشتر و بیشتر باشد، این نگرانی و دلمشغولی با شدت فراوانتری در فکر و اندیشه و کلام و رفتار مادر جلوهگر خواهد بود. برخی از مادران ماهها و بلکه سالها پس از ازدواج پسرشان هنوز نمیتوانند نگرانیشان را از وضعیت فرزندشان پنهان دارند و حتی گاه نسبت به خوراک روزانه پسر نیز احساس نگرانی میکنند و چنین خیال میکنند که عروس خانم نمیتواند غذای دلخواه پسرشان را تهیه کند. مادر به یقین دوست دارد که آرزوی دیرینهاش تحقق یابد و پسر عزیزش جامه دامادی به تن کرده، در کنار عروس دلخواهش زندگی مستقلی را تشکیل دهد و آن را اداره کند، اما دلواپس چگونگی ارتباط و پیوند مستمر عاطفی پسر با او و نیز نحوه رابطه تازه عروس با دستپروردهاش، یعنی آقا داماد است.
«این هم قوم شوهر»، «من و مادرشوهر و جاری»، «زندگی با مادرشوهر زیر یک سقف»، «مادرشوهر خارق العاده من»، «بدگویی مادرشوهر رو نکنم که عروس نیستم» و… اشتباه نکنید! اینها تیترهای مقالات مشاوره در مجلات زرد خانوادگی نیست، اینها نام وبلاگهای پرخوانندهای است که به ماجراهای تام و جری وار عروس و قوم شوهر میپردازند و بسیار هم مشتری دارند. اتفاقا قلم بعضی از این نویسندهها بسیار شیرین و جذاب است و از همین جا به شما قول میدهم که اگر یکی از این وبلاگها را باز کنید، عمرا تا یک ساعت بتوانید از آنها بیرون بزنید و در خفا هر روز این ماجراهای خاله زنکی را دنبال میکنید… بگذارید چند قسمت از این وبلاگها را با هم مرور کنیم:
«امیر و پدرشوهر و نجمه صداشون از اتاق بالا میومد. رفتم بالا. تا سلام کردم انترالدوله گفت چی از جون ما میخوای؟ مثل عقرب زیرفرشی. عقدهای. رو به پدرشوهر گفتم چی شده؟ دوباره شروع کرد جیغ جیغ کردن. پدرشوهر گفت این حرفهایی که نجمه میگه پشت سرش گفتی چیه؟ گفتم من گفتم؟ چی گفتم که خودم نمیدونم. یهو گفت دیوار حاشا بلنده و شروع کرد ترکی حرف زدن. نمیدونم فحش میداد. نفرین میکرد. منم گفتم حاج آقا اینا دیدن حناشون دیگه رنگی نداره، با اون نواری که امیر آورده، داره مغلطه میکنه. دوباره شروع کرد واق واق کردن که خدا سرت بیاره. خدا به فلاکت بندازه تو رو. گفتم بیایید رودررو کنید. به هر کی که من حرف این رو زدم، بیارید رودررو کنیم. یهو مادرشوهر گفت دیگه میخوای آبروریزی بشه. گفتم تهمتی زدید باید پاش وایستید. مادرشوهر گفت تهمت نیست. جوونی یه لحظه ممکنه عصبانی شدی این حرفها رو زدی. من فقط اینجوری بودم. امیر گفت پارمین اگه چیزی گفته باشه میگه گفتم از کسی ترسی نداره. رو کردم به پدرشوهر گفتم باید برای اثبات حرفم قرآن و پیر پیغمبر رو بکشم وسط؟ یهو انترالدوله گفت قرآن به کمرت بزنه. امیر هم گفت خفه شو. مادرشوهر هم رو به امیر گفت این نونی بود که تو آوردی تو سفره ما. گفتم این نون از سرتون زیادی بود. اینقدر که تو گلوتون گیر کرد…»
«از خانواده حمید بگم که هنوز هیچکی از تصمیممون خبر نداره. عفیهارتر و وحشیتر از همیشه شده و به نبودنم بدجوری خو گرفته، تا منو میبینه میره توی اتاق و در رو محکم میبنده… به در و دیوار و هوا چشم غره میره… جواب سلامم نمیده.
شنبه چشمم به جمال جارو یک هم روشن شد که زیر نگاه ذرهبینی و موشکافانش رفتار من و عفی رو زیر نظر داشت. از در وارد شدم و به همشون سلام دادم و دست دادم جز مادرشوهرم که جواب سلامم رو نداد. لحظهای نیست که با تمام وجودم یادم بره که زیر لب نفرینش کنم! خانم لوسترهای خونشم عوض کرد! عجب دل خوشی داره…»
ماجرا وقتی جالب میشود که بحث و دعوا به خانواده عروس خانم برده میشود. فکر کنید که تازه عروس نازپرورده، با یک جعبه دستمال کاغذی و آه و ناله و یک چمدانی که به سبک فیلمهای فارسی دهه ۷۰ از زیر تخت بیرون کشیده شده، به خانه مادر مراجعت میکند و از بلاهایی که مادرشوهر و خواهر شوهر خدانشناس بر سرش آوردهاند برای مادر، خاله، زن دایی، عمو و عمه تعریف میکند. (این عروس خانم تز دکترایش با موضوع روانشناسی خانواده آماده دفاع است.) این اتفاق و اشکهای دختر دل خانواده را به دردآورده و با پتک و سپر همگی به منزل مادرشوهر مراجعت میکنند. بقیه ماجرا را خودتان حدس بزنید…
وقتی قضیه جدی میشود…
مریم یک ماهی میشود که از همسرش جدا شده و حالا دلیل جدایی از همسرش را اختلافات با مادرشوهر و خواهر شوهر عنوان میکند. او میگوید: «شوهرم به شدت لوس و بچه ننه بود، سابقه علاقه پنج ساله و زندگی مشترک دوساله هم هیچ کمکی به ماجرا نکرد. خواهر شوهرم به خانهام میآمد و جای وسایلم را به میل خوش عوض میکرد. بدون اجازه سر کمد لباسهایم میرفت و اگر لباس جدیدی میدید قشقرق به پا میکرد. مادرشوهرم که طبقه پایین بود، اگر خانه نبودم میآمد و منزلم را وارسی میکرد و این اواخر که در را قفل میکردم، به شوهرم زنگ میزد و میگفت ما دزد نیستیم که خانهتان را از ما قفل میکنید… همه اینها باعث شد که بعد از این همه تلاش برای رسیدن به شوهرم، برای آزاد شدن حتی مهریهام را هم ببخشم و از آن دیوانهخانه فرار کنم…»
هرچند هیچ عروسی سربازی نرفته، ولی خیلی از آنها تا اسم مادر شوهر را میشنوند، به حالت خبردار ایستاده و آماده ادای احترام میشوند. رابطه عروس و مادر شوهر همیشه تاریخ و در همه جای این کره خاکی جای حرف و حدیث فراوان داشته است. انسانهای زیادی سعی کردهاند این معادله دومجهولی را حل کنند، اما کمتر کسی توانسته به موفقیت برسد. هیچ چیز برای یک تازه عروس ارزشمندتر از یک «خود آموز رهایی از گیرهای مادر شوهر» نیست.
آگاهی پیداکردن نسبت به خلق و خوها، خواستهها و نیازهای خانواده همسر از بروز بسیاری از مشکلات نهتنها جلوگیری میکند، بلکه رعایتکردن هر کدام از این موارد میتواند به شکلگیری یک رابطه مثبت نیز بینجامد. اگر هر کدام از طرفین نسبت به خانواده یکدیگر شناخت و آگاهی پیدا کنند، از بروز رفتارهای حساسیتبرانگیز خودداری میکنند. رابطه میان عروس و مادر شوهر و داماد و مادرزن در بسیاری از اوقات آغشته به پیشداوری است. شاید اگر دختران جوان طوری تربیت نشوند که ذهنیت بدی از مادر شوهر داشته باشند، بسیاری از مشکلات میان آنها و مادر شوهرشان بهوجود نخواهد آمد.
برای اینکه درست قضاوت کنیم، هر دفعه که قرار است مادر و پدر همسرمان را ببینیم، باید ذهنمان را از رفتارها و حرفهای آنها پاک کنیم، فکر کنیم هر بار اولین باری است که آنها را میبینیم. گذشته با تمام خوبیها و بدیهایش تمام شده است. از طرف دیگر بیاهمیتی به پدر و مادر همسر، حذف تدریجی آنها از زندگی، کمشدن رفتوآمدها و ارتباطهای تلفنی و کمکردن علاقه فرزندان به خانواده همسر و در مقابل توجه بیش از حد به والدین خودمان، رفتاری نیست که از چشم همسرمان دور بماند. تلاش نکنیم پدر و مادر و خانواده همسرمان را از او دور کنیم. این حرکت، ضربه روحی – روانی شدیدی به او و در نتیجه به زندگی مشترک میزند.
نباید در تصمیمگیریها و برنامهریزیها، حضور و تصمیم پدر و مادرمان را حتمی و تعیینکننده نشان بدهیم. در واقع نباید حرفی بزنیم یا رفتاری کنیم که شریک زندگیمان حضور حتمی یا سایه دائمی والدین ما را در زندگی مشترک احساس کند. هر برنامه دسته جمعی فقط باید به صورت یک پیشنهاد مطرح شود، نه یک ضرورت. و در نهایت اینکه فراموش نکنیم مادر و پدر همسر ما منحصربهفردترین افراد زندگی او هستند، زیرا هیچ کس نمیتواند بیشتر از یک پدر و مادر داشته باشد و توهین و بیاحترامی به پدر و مادر او، توهین به خود اوست. پس احترام گذاشتن و نشان دادن علاقه به والدین همسر در واقع نوعی نمایش عشق و علاقه به خود اوست. پس همیشه به یاد داشته باشیم که هیچ کس نمیتواند جای پدر و مادر را برایمان پر کند و فراموش نکنیم که این محبت را خداوند در قلبهایمان قرار داده است.
برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت مشاوره ازدواج رجوع کنید
منبع:e-teb.com
مشاوره در برترین مراکز مشاوره مورد تایید کانون مشاوران ایران
با سلام من دختری ۲۲ ساله هستم که با پسری ۲۶ ساله آشنا شدیم و ۶ ماهه که از دوستیمون میگذره با اینکه خیلی همدیگه رو دوست داریم و هر دوتامون معیارای ازدواج همدیگه رو داریم هیچ مشکلی نداریم واسه ازدواج.اون میگه فرهانگامون بهم نمیخوره اونا تو خانواده کاملا با حجابن ولی خانواده من حجاب معمولی داریم.من نمیدونم باید چیکار کنم باید به این دوستی خاتمه بدم یا قبول کنم که کلا با حجاب مثه اونا شم؟
با سلام .تفاوت فرهنگی مساله بسیار مهمی است که نباید از ان غافل شوید .اینکه بعدا در خانواده ایشون نسبت به شخص شما که به خاطر اون پسر چادری شدید پذیرشی باشد یا خیر ضمن اینکه یک سری موارد اعتقادی ظاهری نیست و ممکنه در ورود به این خانواده دچار سردرگمی شوید و نتوانید انتظارت را براورده کنید مگر اینکه خانواده ایشون هر چند با حجاب ولی نسبت به شرایط طرف مقابل منعطف باشند و با این مساله مشکلی نداشته باشند .که خب مساله جدایی است .در نورد عقاید فرهنگی و مذهبی ایشون بیشتر بپرسید و اطلاعات کسب کنید اگر واقعا فکر کردید می توانید خودتان را منطق کنید و خانواده شما هم مشکلی نخواهند داشت پیش بروید در غیر این صورت ادامه دادن درست نیست .موفق و خوشبخت باشید .