
نوشته اصلی توسط
محمد هزاره
پسری ارام و گوشه گیر بودم، با هیچ دختری رابطه ای برقرار نکرده بودم چون اعتقاد داشتم تنها با همسر اینده ام باید باشم. از قضا در نت با دختری از فرانسه که اصالتا همشهری بود اشنا شدم کم کم فهمیدیم که خیلی خوب همو درک میکنیم و بهم وابسطه شدیم، قرار ازدواج ریختیم او میبایست به اینجا می امد ولی نتوانست، پنج سال منتظرش بودم در سال چهارم چون نمیتوانست که بیاید بهم گفت که فراموشش کنم همیشه دست رد به سینه ام میزد ولی من واقعا دوستش داشتم سال پنجم به فرانسه رفتم ولی حتا حاضر نشد که منو ببینه، از طرفی خانوداه ام اصرار داشتند که با دختر خالم ازدواج کنم و همیشه از این ناحیه در فشار بودم، خیلی حالم بهم ریخت به خودم لعنت میفرستادم که چرا اینقدر شیفته ای این دختر شدم. بلاخره با اصرار پدرم راضی شدم که با دختر خالم ازدواج کنم، دختر خاله ای که راهی استرالیا بود ولی کاراش بند بود، خلاصه قرار شد منو دختر خاله ای که هیچ حسی بهش نداشتم با هم حرف بزنیم که ببینیم ایا به تفاهم میرسیم یا نه؟ برای من دیگه ازدواج و اینکه طرفم چه ملاک های بایست داشته باشه مهم نبود " بعد از اتمام رابطه اول " فقط میخواستم مرحله ی ازدواج از زندگیم رد شه. دختر خالم ولی رابطه ای گرم با من شروع کرد تا انجا که حتا عکس های برهنه از خودش برام میفرستاد. من در فرانسه ماندگار شدم و پدرم که از من جواب بله را گرفت رفت خواستگاری ولی دختر خالم گفت باید منو ببره فرانسه در غیر اینصورت من راضی نیستم، از طرفی در شرایطی نبودم که بتوانم اونو بیارم فرانسه، و خودمم میخواستم برگردم، فهمیدم که دختر خالم منو فقط بخاطر فرار از ایران میخواسته. اعصابم بهم ریخت احساس بدبختی میکنم چرا همه باید با احساسات من بازی کنه؟ حالم از همه داره بهم میخوره از این دنیا از این ادما از همه چی و همه کس. دلم میخواد خودمو بکشم. چرا اون دختر بهم پشت کرد؟ چرا دختر خالم همچین کرد؟؟؟ چرا من؟؟؟ میخوام انتقام بگیرم از همه و از دنیا...
دختر فرانسوی را نمیبخشم و بهش گفتم که بابت تمام زجرهایی که در دنیا از تو یادت میکشم تو اخرت ازت میپرسم.
ولی دختر خالمو، میخواهم بکشمش. تمام عکساشو میخام پخش کنم به خاک سیاه بکشونمش
حالشو بگیرم تا بفهمه دنیا میچرخه
آیا تصمیم خوبی گرفتم؟؟؟
ایا راه دیگه ای دارم؟؟؟
ایا خدا منو مقصر میدونه؟؟؟
چیکار کنم دارم دیونه میشم
نمیتونم کاراشونو ببخشم
همیشه بیادم میان
حتا چند بار نزدیک بود تصادف کنم، چون تمام صحنه های اونا میان جلوی چشمم و هیچی رو نمیتونم ببینم