تاریخ و شهبانوی ایتالیاییِ ایران
کنیز ایتالیایی که از سوی رومیان به فرهاد چهارم اهدا شده بود، بعدها کارهایی کرد که شاید ذهن آدم را به این سو هدایت کند که لابد کاسهای زیر این نیم کاسه رومیان بوده، اما این کنیز بعدها کارهایی کرد که حتی رومیان هم چشمشان ترسید.
کنیز ایتالیایی که «موزا» نام داشت، خیلی زود در دل شلوغ و پلوغ فرهاد پنجم برای خودش جایی محکم دست و پا کرد و از او فرزندی آورد که اسمش را فرهاد گذاشتند: فرهاد پسر فرهاد. برای این که این دو فرهاد قاتی نشوند، پسر را فرهاد پنجم نامیدند، اما بیشتر او را فرهادک مینامیدند.
با به دنیا آمدن فرهادک، موزا ارج و قرب بیشتری پیدا کرد و شهبانوی ایران شد. در این زمان رابطه ایران و روم به شکلِ «بهتر از این نمیشد»ی بود که نگو. موزا زیر گوش فرهاد چهارم آن قدر خواند و خواند که او راضی شد چهار پسر بزرگش را با خانوادههایشان راهی روم کند، تا آنان در آرامش زندگی کنند، اما آیا موزا دلش برای آرامش آنها سوخته بود؟ وقایع بعدی نشان میدهد که او نقشههای زیادی در سر داشت.
شوهرکشی
تا این زمان ما پدرکشی و پسرکشی برای قدرت داریم. شاهزادهای پدرش را کشته است که بر جایش تکیه کند. شاهی از ترس پسرش او را نیست و نابود کرده یا به او بدگمان شده است. در دوره اشکانیان هم از این اتفاقها رخ داده است و اتفاقا انحطاط و زوال این سلسله قدرتمند از همین چیزها شروع شده است. همین فرهاد چهارم را که یادتان هست، به محض نشستن بر تخت پدر و برادرانش را کشت.
کسی که اینجوری به قدرت میرسد، باید منتظر چنین اتفاقهایی درباره خودش هم باشد و این یعنی همیشه در اضطراب زندگیکردن. چنین پادشاهی به چه کسی میتواند اعتماد کند؟ زندگیاش چهجور زندگیای خواهد بود؟
وقتی فرهادک آن قدر بزرگ شد که بر تخت پادشاهی بنشیند، همه چیز مهیا بود؛ برادرانش در روم بودند و مادرش شهبانوی مورد اعتماد شاه بود. موزا از همه اینها استفاده کرد تا با مسموم کردن فرهاد چهارم راه را برای حکومت پسرش هموار کند. شاید شما فکر کنید برای او چه فرقی داشت که فرهاد چهارم یا فرهاد پنجم در قدرت باشد. درستش هم همین است، اما حتما فرقهایی داشته. شاید او از برادران فرهاد پنجم میترسیده که از مادران دیگری بودهاند. شاید نگران بوده با مرگ فرهاد چهارم و با رسیدن قدرت به یکی از فرزندان رقبای عاطفیاش (یکی از زنان دیگر فرهاد چهارم) گرفتار مصائب زیادی شود. همه اینها میتواند چنین فجایعی را به وجود بیاورد، اما….
زنی تنها در میان رومیان و ایرانیان
تا اینجای کار موزا به تنهایی با کشتن شوهرش و فرستادن چهار پسر شوهرش به روم و به قدرت رساندن پسرش نام خود را در تاریخ ثبت کرده است، اما او پس از به قدرت رسیدن پسرش کاری کرد که همه رومیان و ایرانیان به قول امروزیها چهارشاخ ماندند و چشمشان ترسید. البته او این کار را به تنهایی انجام نداد و اصلا به تنهایی از پسش برنمیآمد و در تاریخ به اسم فرهادک ثبت شده است و نوشتهاند: فرهادک مادرش موزا را به زنی گرفت!
انحطاط سلسله اشکانی که روزگاری نامش لرزه بر پشت رومیان میافکند، از زمانی پیشتر آغاز شده بود و در این دوره کامل شد. عمر این زندگی عجیب و غریب زیاد نبود و این زندگی با از تخت افتادن فرهادک تمام شد. این زندگی طبق تاریخ شش سال طول کشیده است. این همه کشتن و تن به چنین ازدواجی دادن و چنین کارهایی کردن برای چند سال پادشاهی آیا میارزید؟ الان جواب این سؤال را به روشنی میدانیم، اما لابد آنها چه سوداهایی در سر داشتند که عملی نشد، اما امروز لکه ننگ رفتار آنان در تاریخ ایران مانده است و در کنار شکوه و عظمتهای این تاریخ باید این لکههای ننگ را نیز فراموش نکنیم تا یادمان بماند قدرت چه میکند!
… و سرانجام خردمندی شاه شد
پس از فرهادک شاهانی آمدند و رفتند که عمر حکومتشان کوتاه بود و تمام زندگیشان در جنگ و جدال و خیانت و کشتن و کشته شدن گذشت. مناطقی از ایران سر به شورش برداشتند و حکومت تشکیل دادند. در این جنگ و جدالها نامی هم از پسران به روم فرستاده شده فرهاد چهارم برده شده است، اما آنان زیاد خوش عاقبت نبودند. یکی به شاهی ارمنستان از سوی رومیان فرستاده شد، اما چندان دوام نیاورد و دیگری در میانه راه به خاطر ناسازگاری وضع مزاجیاش با آب و هوای شرق مشکل پیدا کرد. جالب اینجاست که همه این اتفاقها در زمانی نزدیک به ۵۰ سال رخ داد تا این که پادشاهی خردمند به نام بلاش بر تخت نشست. بلاش در حالی بر تخت مینشست که قوای ایران تحلیل رفته بود و سالها جنگ و جدال بینتیجه نیروی ایران را گرفته بود.
با این حال با روی کار آمدن او اوضاع بهتر شد و یا حداقل جلوی بدتر شدن اوضاع گرفته شد. او برخلاف رسمی که در آن دوره رایج شده بود، همین که بر تخت نشست، نه تنها برادرانش را نکشت که آنان را به حکومت ارمنستان و ماد فرستاد. فرستادن تیرداد به حکومت ارمنستان بر رومیان که در ارمنستان برای خود حق و آب گل قائل بودند و همیشه بر سرش با ایرانیان جنگ داشتند، گران آمد. آنان که تقریبا داشت شکستهایشان از ایرانیان از یادشان میرفت، لشکر به سوی ارمنستان فرستادند و توانستند ارمنستان و برخی دیگر از سرزمینهای ایران را بگیرند، اما خردمندان در چنین مواقعی خرد خود را نشان میدهند.
بلاش منتظر فرصت شد و زمستان که رسید، رومیان که خیال میکردند جنگ تمام شده است، با حمله ایرانیان غافلگیر شدند و ارمنستان دوباره به دست ایران افتاد و همین جا درست در همین جایی که ایرانیان پیروز شده بودند، یکی از خردمندانهترین راهحلها اتفاق افتاد تا هم رومیان احساس شکست نکنند و دوباره به فکر حمله نیفتند و هم پیروزی ایرانیان تثبیت شود.
ایرانیان و رومیان صلح کردند و چنین توافق کردند که تیرداد تاج شاهی ارمنستان را از دست نرون بگیرد و چنین هم شد. با این کار رومیان احساس تحقیر نکردند که هر روزشان را با فکر حمله به ایران سپری کنند و ایرانیان هم عملا حکومت ارمنستان را در دست داشتند.
بلاش که پس از سالها جنگ و جدال و حکومتهای کوتاه مدت بر سر کار آمده بود و با کارهای خردمندانهاش عمر حکومتش را درازتر کرده بود، فرصت یافت که کارهایی غیر از جنگ هم انجام دهد. یکی از کارهای مهم او مکتوب کردن اوستای زرتشت بود که اسکندر آن را سوزانده بود و تا آن روزگار به طور شفاهی از نسلی به نسلی منتقل میشد.
برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت مشاوره ازدواج رجوع کنید
در این رابطه بخوانید :
منبع:مقالات کانون مشاوران ایران
مشاوره در برترین مراکز مشاوره مورد تایید کانون مشاوران ایران
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.